ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

فرشته آسمونی

بدون عنوان

    ا سلام به امیررضای عزیز و دوستان امروز جمعه است.......جمعه برای ما شیعیاان یه حس و حال دیگه ای داره....... جمعه ها یعنی انتظار.....انتظار ظهور فریاد رس بی کسان...... امسال سالروز به امامت رسیدن مولامون امام زمان(عج) مصادف شده با روز جمعه....... امیدوارم از یاران مولا باشیم.......اگه هم از یاران نبودیم از دشمنان اقا نباشیم...... خدایا خودت کمک کن تا امیررضا عزیز رو درست تربیت کنیم.......سرباز اقا بشه....... چندگاهیست وقتی می گویم:   «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن»   با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد         ...
20 دی 1392

سفرنامه مشهد آقا امیررضا

سلام به امیررضای گلم و همه دوستان ما به سلامتی برگشتیم..... جای همه دوستان خالی......تو اون روزها و اون حال و هوا مشهد بودن سعادتی بود...... شلوغ بود اما با صفا.....تو همه صحن ها همه یه جورایی مشغول عزاداری بودن از جمع 3 یا 4 نفره گرفته تا جمع های چند ده نفری...... هوا هم خیلی عالی بود.....روزهای آفتابی و شبهاش تا حدودی سرد.....ولی وجود اقا امام رضا سرمای شب رو برای همه قابل تحمل میکرد..... سعیم رو کردم که به امیررضا جون خوش بگذره و خاطره خوبی از حرم تو ذهنش باشه..... چون خودم زیارت های کوچیکیم رو خیلی دوست دارم هنوز خاطرات شیرینش برام مونده....وقتی میرفتیم حرم تا 9 سالگی همراه بابا میرفتیم.....من و داداشم....
15 دی 1392

یا غریب الغربا

سلام به امیررضای مامان و دوستان اون روزا یه دختر بچه بودم که تو رو به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعت و آب خوردن از سقاخونتْ با کاسه‏های طلاییش، دوست ‏داشتم. اون چی که از تو در خاطر کودکانم مونده بود، نوازش پرهای رنگی خادمات  روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو می‏کرد. بابا منو  روی شونه‏هاش سوار می‏کرد تا میون خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانیت می‏چرخیدند، دستم به پنجره‏های ضریحت برسد و بتونم اون رو ببوسم. بعد، بابا یه گوشه می‏نشست و زیارتنامه می‏خوند و من روی سنگ‏های مرمر صحن آیینت، لی‏لی‏کنون بازی می‏کردم.. . حالا دیگر همه میگن  برا خودم...
9 دی 1392

هفته ای گذشت

سلام به امیررضای عزیز و دوستان هفته ای گذشت هفته ای پر از مشغله بود..... نتوستم بیام و وبلاگ گل پسری رو بروز کنم...... امتحانات بچه های مدرسه شروع شده و سر ما خیلی شلوغ.....به خاطر همین منم باید روزهای بیشتری میرفتم.... خلاصش این میشه که نیام وبلاگ جیگملی .... شنبه هفته ای که گذشت شب یلدا بود.......هر چند ما تو ماه صفر هستیم و  مناسبت های آخر صفر.... به خاطر همین فقط قصد ما صله و رحم و سر زدن به بزرگای فامیل.... شب یلدا بلندترین شب ساله.......میتونیم از این شب بهره های زیادی ببریم.....به قول یه بنده خدایی یک دقیقه زمان بیشتر برای عبادت خدا......امیدوارم  همه بتونیم استفاده کنیم..... اینم عکسای شب یلدا..... ما هر د...
8 دی 1392

اربعین حسینی

دنیا تیره و تار شد و شهر سیاهپوش: میدانی:آخر آفتاب را به خاک و خون کشیده بودند..... چهل روز، نه: چهل شب از آن واقعه گذشت..   کربلایت بار دیگر منزل زینب شده در عزای اربعینت جان او بر لب شده او که شمع محفل شمس و قمر، وان غنچه بود بعد از این پروانه ی هجده گل و کوکب شده     آقا جان دلم هوای کربلات رو داره..... مثل همه عاشقانت....... اصلا باورم نمیشه که یه بار ما رو لایق زیارتت دونستی و دعوتمون کردی...... آقا جانم دلم دوباره هوای حرمت کرده......اون صحن با صفات..... زیارت آخرین شب  .....اون خلوتی.....اون زیارت از نزدیک.....اون پای ضریح نشستن..... آقای من ما رو دوباره لایق زیارتت بکن.....آ...
1 دی 1392

16 ماه زندگی.....16 ماه عشق....16 ماه بودنت......

سلام به امیررضا جون و دوستان عزیزم امروز 15 ماهگیت تموم شد و وارد 16 ماهگی شدی..... چقدر زود گذشت......بزرگ شدی......آقا شدی...... عزیزم 16 ماه از اومدنت میگذره ......16 ماهی که برای من و بابایی روزها و شبهاش پر است از خاطره.... از وقتی خدا تو رو بهمون داده زندگیمون یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته.......وقتی به وجود نازت نگاه میکنیم به دست های کوچیکت به پاهات و صورت معصومت به قدرت خدا بیشتر از همیشه پی میبریم...... واقعا تو به اندازه یه ذره کوچیک بودی و الان بزرگ شدی.......  از وقتی اومدی شدی نفسمون.......همه کسمون........شدی تلاش بیشتر برای زندگی....... شدی برای من و بابایی یه دنیا...... تازه با وجودت متوجه کلم...
28 آذر 1392

یه خبر خوش و یه سورپرایز

سلام عشق مامان و دوستای گل اول خبر خوش رو میگم.... چون مردم از رازداری     خیلی وقت بود که میخواستم این پست رو برا عمه جون عزیز بذارم ولی از اونجایی که خودشان اجازه نفرمودن ما منتظر کسب اجازه ماندیم..... و....... و........... بالاخره اجازه صادر شد...... عمه جون حمیده امیررضای عزیز به جمع مامانی های منتظر پیوست.....   حمیده عزیز از صمیم قلب بهت تبریک میگیم....من و امیررضا و بابایی امیررضا   تبریک.........     نمیدونیم.......دخملی یا پسملی....... پس نتیجه می گیریم هر دو تا میذاریم......     ایشالله صحیح و سالم به دنیا میاد........صالح بزرگ میشه...... ...
20 آذر 1392

امیررضا جون و مراسم شب شهادت خانوم رقیه (س)

سلام به عزیز دل مامان و دوستان گلش همون طور که تو پست قبلی نوشتم شنبه غروب خونمون مراسم شهادت سه سال امام حسین (ع) بود.... عشق مامان چند روزه که خیلی مریضه و داره دندون در میاره.....همین باعث شده بهونه گیر بشه.....از صبح که بیدار شد به من چسبیده بود..... خدا مادرجون امیررضا جون رو برامون نگه داره اومده و اونو نگه داشت و عمه سکینه پسری هم به من کمک میکرد....دست گل عمه جون هم درد نکنه..... کاش این دندون زودتر در بیاد چون امیررضای مامان اصلا بچه بهونه گیری نیست و از وقتی به دنیا اومده تا الان این جوری بهونه گیر نمی کرد..... عشق مامان تو رو با همه این اذیت کردن هات و شیطنت هات دوست دارم..... خدایا شکرت که آوای عزیز به جمعمون دوب...
18 آذر 1392

نفسم....نفسمون به نفست بنده

عشق مامان و دوستان عزیز سلام این روزها برامون روزهای سختی بود.... امیررضا جون دو سه روزه بد سرماخورده...... علاوه بر اون داره دندون هم در میاره....... مامان های عزیزی که نی نی های ناز دارن می دونن که هر کدوم ار این دو چقده بچه ها رو اذیت میکنه چه برسه که هر دو تا با هم اتفاق بیوفته..... گل پسرم خیلی اذیت شده..... الهی مامان براش فدا بشه وقتی دردش زیاد میشه همش میگه بوئه  بوئه.... امشب مریضیش به حد اعلای خودش رسید.....بردیمش دکتر برای اولین بار دکتر بهش کتوتیفن و کاموکسی کلاو داد..... امشب عزیز دل مامان برای اولین بار حالش بهم خورد.....همیشه با رو به رو شدن با این صحنه می ترسیدم..... واقعا خدا مهربون این حس ماردانه رو ا...
16 آذر 1392

خواب امیررضا جون

سلام به پسر گلم و دوستان گلش تو این پست میخوام مدل های خواب و بیدار شدن جیگملی مامان رو براتون بذارم..... این عکس مال وقتیه که من سر کارم........ و مادرجون عزیز تو رو توی ننوی هوایی میخوابونه..... و عشق مامان از کوچیکی عادت داشت وقتی من نبودم روسریه منو میگیره تو بغلش و می خوابه.... اینم مدلهای خواب خواب پدر و پسری..... شاید باورتون نشه.....وقتی خوابن دقیقا عین همدیگه می خوابن.....جل الخالق قیافه دردونه مامان وقتی از خواب بیدار میشه.... اینجا هم عزیز مامان بعد یه خواب خوب آروم چشم های نازش رو باز کرده..... الهی مامان فدای اون چشم هات بشه....   &nbs...
12 آذر 1392