نفسم....نفسمون به نفست بنده
عشق مامان و دوستان عزیز سلام
این روزها برامون روزهای سختی بود....
امیررضا جون دو سه روزه بد سرماخورده......
علاوه بر اون داره دندون هم در میاره.......
مامان های عزیزی که نی نی های ناز دارن می دونن که هر کدوم ار این دو چقده بچه ها رو اذیت میکنه چه برسه که هر دو تا با هم اتفاق بیوفته.....
گل پسرم خیلی اذیت شده.....
الهی مامان براش فدا بشه وقتی دردش زیاد میشه همش میگه بوئه بوئه....
امشب مریضیش به حد اعلای خودش رسید.....بردیمش دکتر برای اولین بار دکتر بهش کتوتیفن و کاموکسی کلاو داد.....
امشب عزیز دل مامان برای اولین بار حالش بهم خورد.....همیشه با رو به رو شدن با این صحنه می ترسیدم.....
واقعا خدا مهربون این حس ماردانه رو اونقده قوی گذاشته که با این چیزها کنار نمیره....
چون همیشه با دیدن این صحنه تو دیگران خودم حالم بد میشد.....
بازم بابای امیررضا کار اصلی رو کرد، در واقع پسری بغل اون بود.....
الهی برای این پدر و پسر بمیرم که هر دو با هم مریض شدن.......
الان هم دارم این پست رو میذارم دوتایشون خوابن......ولی امیررضا جون هر ٥ دقیقه بیدار میشه و گریه میکنه باید بغلش بگیرم.....
نوشتن همین یه تکیه تقریبا ١ ساعت یا بیشتر وقتم رو گرفت....
خدایا اون مادرهایی که بچه هاشون مریضی های بد دارن چی میکشن......
خدایا به حق اهل البیت(ع) همه این طفل های معصوم رو شفا بده......
امیررضای بی حال مامان
یک شنبه شهادت طفل سه ساله کربلا خانوم رقیه(س) است.....
به همه دوستان تسلیت میگم..
گریه نکن! خرابههای شام، گهواره توست هزاران فرشته برایت آغوش گشودهاند،
گریه نکن! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخرههای تاریخ نوشته خواهد شد
هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم
اگه خدا قبول کنه شب شهادت یعنی فردا شب خونمون روضست....
ایشالله امیررضا هم بهتر میشه و منم با دست پر از این مراسم براتون عکس میذارم....
التماس دعا...