یا غریب الغربا
سلام به امیررضای مامان و دوستان
اون روزا یه دختر بچه بودم که تو رو به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعت و آب خوردن از سقاخونتْ با کاسههای طلاییش، دوست داشتم.
اون چی که از تو در خاطر کودکانم مونده بود، نوازش پرهای رنگی خادمات روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو میکرد.
بابا منو روی شونههاش سوار میکرد تا میون خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانیت میچرخیدند، دستم به پنجرههای ضریحت برسد و بتونم اون رو ببوسم. بعد، بابا یه گوشه مینشست و زیارتنامه میخوند و من روی سنگهای مرمر صحن آیینت، لیلیکنون بازی میکردم...
حالا دیگر همه میگن برا خودم خانومی شدم و به قول معروف سری تو سرها درآوردم؛ اما هنوز هر وقت کاسههای طلایی سقاخونت رو میبینم و صدای نقارهخونت موقع اذان تو گوشم میپیچه، از خودم خجالت میکشم.
چون این روزا صفا و صمیمیت کودکانم رو از دست دادم و از صداقت و معصومیت بچگیم دور شدم و دیگر نمیتونم با اون خلوص و سادگی با تو حرف بزنم.
دلم برای گریه تو حرم تنگ است!
اقا جانم......مولا جان......
دوباره دهه آخر صفر اومد.....روزهایی که برا ما ایراینی ها حال و هوای دیگه ایی داره.....
اولش رحلت پیامبر مهربانی و عشق و شهادت مطلومانه امام حسن(ع)........
روز آخر صفر.......شهادت خورشید تابان خراسان.......
امامی که تنها پناه ما ایرانی هاست.....موقع سختی ها و مشکلات.....
این روزا دل همه عاشقاش تو صحن و سراشه.......
یا امام غریب!
نمیدونم احساسم رو چی جوری براتون بنویسم.....
اقا ما رو طلبیده......قراره من و امیررضا همراه پدرجون و مادرجون بریم پابوس اقا امام رضا(ع)....
متاسفانه بابای امیررضا جون به خاطر امتحاناتش همراهمون نیست......نبودنش برا من و امیررضا خیلی سخته......دلمون براش تنگ میشه ولی ما میریم تا آقا بتونه راحتر درس بخونه.....ایشالله به زودی سه تایی با هم میریم.....
ما چند ساله که سعی میکنیم روز شهادت اقا اونجا باشیم......خیلی با صفاست.....هر چند شلوغه ولی شلوغیش هم یه صفایی داره....
خیلی خوشحالم.......ایشالله قسمت همه عاشقانش بشه....
ایشالله جمعه صحیح و سالم برمی گردیم و عکسای این سفر رو میذارم....
اینم به یاد پارسال شهادت امام رضا(ع) که رفته بودیم