سفرنامه مشهد آقا امیررضا
سلام به امیررضای گلم و همه دوستان
ما به سلامتی برگشتیم.....
جای همه دوستان خالی......تو اون روزها و اون حال و هوا مشهد بودن سعادتی بود......
شلوغ بود اما با صفا.....تو همه صحن ها همه یه جورایی مشغول عزاداری بودن از جمع 3 یا 4 نفره گرفته تا جمع های چند ده نفری......
هوا هم خیلی عالی بود.....روزهای آفتابی و شبهاش تا حدودی سرد.....ولی وجود اقا امام رضا سرمای شب رو برای همه قابل تحمل میکرد.....
سعیم رو کردم که به امیررضا جون خوش بگذره و خاطره خوبی از حرم تو ذهنش باشه.....
چون خودم زیارت های کوچیکیم رو خیلی دوست دارم هنوز خاطرات شیرینش برام مونده....وقتی میرفتیم حرم تا 9 سالگی همراه بابا میرفتیم.....من و داداشم.......وقتی نزدیک ضریح میرسیدیم بابا دو بار میرفت زیارت.....یه بار منو میذاشت رو شونه ها ش و میبرد زیارت یه بار داداش....وقتی خیلی به ضریح نزدیک میشدیم و دیگه شلوغ میشد.....خود مردا ما رو روی دوشاشون میفرستادن جلو وقتی ضریح رو میبوسیدیم و زیارت میکردیم دوباره ما رومی فرستادن عقب و بابا ما رو میگرفت.......خیلی با حال بود
حالا دیگه نوبت عکساست
اولین بار که گل پسری ضریح رو دید.....دیگه خودتون میدونین از این جلوتر حق عکس گرفتن
نداریم
اینجا هم برای خوردن صبحانه ایستاده بودیم....صبح بود و خیلی سرد.....
اینجا هم پسری مجبورمون کرد که ببریمش تاپ سواری
امیررضای مامان قبل از این که بریم مشهد سلام دادن به حرم رو یاد گرفت.....
و اینجا آقا پسر گل داره به آقا امام رضا سلام میده
وقتی امیررضا تصمیم میگیره صحن ها رو خودش بگرده....
زیارت نامه خوندن پسری
نمازخوندن پسری در حرم
پسری و دسته روی ها......
بازی های پسری در حرم.....
و بازی با دوستای جدیدش......
اینجا به قول خودش داره نق میکشه.....نق هم یعنی نقاشی...
اینم نق امیررضا
اینم یکی از دوستایی که پسری پیدا کرد.....زینب خانوم
اینم به قول خودش آجی....به هوای آجی زهراش ...
وقتی پسری تعمیرکار حرم میشه...
امیررضای مامان میون باغچه حرم...
شلوغی حرم در روز شهادن امام رضا
و.......خلوتی حرم بعد از مراسم شام غریبان
وقت نکردیم این چند روز بریم بازار.....فقط یه شب موقع برگشت از حرم رفتیم تا برا پسری یه اسباب بازی بخریم.....خونه دوست پدرجون امیررضا بودیم......نوه صاحب خونه اسباب بازی هاش رو به پسری نمیداد به خاطر همین مادرجونش گفت که بریم براش اسباب بازی بخریم....
ما به قصد این اسباب بازی رفتیم.......
وقتی وارد مغازه شدیم پسری رفت اینا رو خودش برداشت
اینم کفشایی که پدرجون برا امیررضا خرید......