16 ماه زندگی.....16 ماه عشق....16 ماه بودنت......
سلام به امیررضا جون و دوستان
عزیزم امروز 15 ماهگیت تموم شد و وارد 16 ماهگی شدی.....
چقدر زود گذشت......بزرگ شدی......آقا شدی......
عزیزم 16 ماه از اومدنت میگذره ......16 ماهی که برای من و بابایی روزها و شبهاش پر است از خاطره....
از وقتی خدا تو رو بهمون داده زندگیمون یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته.......وقتی به وجود نازت نگاه میکنیم به دست های کوچیکت به پاهات و صورت معصومت به قدرت خدا بیشتر از همیشه پی میبریم......
واقعا تو به اندازه یه ذره کوچیک بودی و الان بزرگ شدی.......
از وقتی اومدی شدی نفسمون.......همه کسمون........شدی تلاش بیشتر برای زندگی.......
شدی برای من و بابایی یه دنیا......
تازه با وجودت متوجه کلمه حس مادری شدم.......تا قبل از این وقتی این کلمه رو میشنیدم و یا داستانهایی در مورد این حس میگفتن برای من خیلی قابل درک نبود......
اما.......تازه دارم این حس قشنگ رو درک میکنم......
وقتی از سر کار خسته برمیگردم تو با اون لبخند روی لبت میای جلوی در تموم این خستگی در میره .....
وقتی ماما میگی دلم برات ضعف میره.......وقتی هستی و خونه پر از سر و صداست زندگی تو خونه جریان داره.......
وقتی حتی برای یک ساعت میری بیرون دلم برات یه ذره میشه......تحمل خونه بدون وجود تو......
خدایا در پناه خودت حفظش کن......
عزیز دل مامان تو این یک ماه کلی کارای جدید و لغات جدید یاد گرفته تا هر جا که یادم بود براتون مینویسم:
دایره لغت امیررضا جون
در باز: در رو باز کنین
دربور: وقتی چیزی رو بخواد براش در بیاریم.
داخ: غذایی که داغ باشه
پوتاال: پرتقال
االه: خاله
بییم: بریم
بایی: بازی
بز: بز
تخت: تخت
ااق: اتاق
مامان: به مادرجون میگه
پژ: به نارنگی پژ میگه
االو: چاقو
اوو: الو وقتی تلفن رو میگیره
فعلا همین ها رو یادم میاد، تقریبا هر کلمه ای رو بهش بگیم تکرار میکنه
حیووون هایی که یاد گرفته
بز: همراه با صداش مع
خروس: اولی اوول صدای جدید خروس
شیر
فبل
گوزن: وقتی نشونش میده شاخ هاش رو هم نشون میده
پسری بالا و پایین رو هم یاد گرفته
دیگه خودش از روی تخت میاد پایین و بالا مبکنه.....مهار توپ رو تقریبا میتونه داشته باشه....علاقه خاصی هم به توپ داره.....با هر چی بازی کنه اخر همشون میشه توپ
چند تا عکس از جیگملی:
امیررضا از کوچیکی خیلی با اسباب بازی هاش بازی نمیکرد الان هم همین جوریه
بازی با آب لیموگیری مادرجون
وقتی بخوای ازش بگیری همچین فرار میکنه که نگو
امان از این فسقلی....مکعب بازیش رو برداشته برا خودش میز و صندلی ناهار خوری درست کرده...
بچه های پیشرفته این دوره و زمونه
ا