ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

فرشته آسمونی

16 ماه زندگی.....16 ماه عشق....16 ماه بودنت......

1392/9/28 17:02
نویسنده : مامان امیررضا
515 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به امیررضا جون و دوستان

عزیزم امروز 15 ماهگیت تموم شد و وارد 16 ماهگی شدی.....

چقدر زود گذشت......بزرگ شدی......آقا شدی......

عزیزم 16 ماه از اومدنت میگذره ......16 ماهی که برای من و بابایی روزها و شبهاش پر است از خاطره....

از وقتی خدا تو رو بهمون داده زندگیمون یه رنگ و بوی دیگه ای گرفته.......وقتی به وجود نازت نگاه میکنیم به دست های کوچیکت به پاهات و صورت معصومت به قدرت خدا بیشتر از همیشه پی میبریم......

واقعا تو به اندازه یه ذره کوچیک بودی و الان بزرگ شدی.......

 از وقتی اومدی شدی نفسمون.......همه کسمون........شدی تلاش بیشتر برای زندگی.......

شدی برای من و بابایی یه دنیا......

تازه با وجودت متوجه کلمه حس مادری شدم.......تا قبل از این وقتی این کلمه رو میشنیدم و یا داستانهایی در مورد این حس میگفتن برای من خیلی قابل درک نبود......

اما.......تازه دارم این حس قشنگ رو درک میکنم......

وقتی از سر کار خسته برمیگردم تو با اون لبخند روی لبت میای جلوی در تموم این خستگی در میره .....

وقتی ماما میگی دلم برات ضعف میره.......وقتی هستی و خونه پر از سر و صداست زندگی تو خونه جریان داره.......

وقتی حتی برای یک ساعت میری بیرون دلم برات یه ذره میشه......تحمل خونه بدون وجود تو......

 

 

خدایا در پناه خودت حفظش کن......

عزیز دل مامان تو این یک ماه کلی کارای جدید و لغات جدید یاد گرفته تا هر جا که یادم بود براتون مینویسم:

دایره لغت امیررضا جون

در باز: در رو باز کنین

دربور: وقتی چیزی رو بخواد براش در بیاریم.

داخ: غذایی که داغ باشه

پوتاال: پرتقال

االه: خاله

بییم: بریم

بایی: بازی

بز: بز

تخت: تخت

ااق: اتاق

مامان: به مادرجون میگه

پژ: به نارنگی پژ میگه

االو: چاقو

اوو: الو وقتی تلفن رو میگیره

فعلا همین ها رو یادم میاد، تقریبا هر کلمه ای رو بهش بگیم تکرار میکنه

حیووون هایی که یاد گرفته

بز: همراه با صداش مع

خروس: اولی اوول صدای جدید خروس

شیر

فبل

گوزن: وقتی نشونش میده شاخ هاش رو هم نشون میده

پسری  بالا و پایین رو هم یاد گرفته

دیگه خودش از روی تخت میاد پایین و بالا مبکنه.....مهار توپ رو تقریبا میتونه داشته باشه....علاقه خاصی هم به توپ داره.....با هر چی بازی کنه اخر همشون میشه توپ

چند تا عکس از جیگملی:

امیررضا از کوچیکی خیلی با اسباب بازی هاش بازی نمیکرد الان هم همین جوریه

بازی با آب لیموگیری مادرجون

وقتی بخوای ازش بگیری همچین فرار میکنه که نگو

امان از این فسقلی....مکعب بازیش رو برداشته برا خودش میز و صندلی ناهار خوری درست کرده...

بچه های پیشرفته این دوره و زمونه

ا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان هدیه
29 آذر 92 19:35
قربون پسملی شیرین و نازم بشم که روز به روز آقاتر میشی خاله تو عکس آخری آهنگ گوش میدی؟ واما عزیزم: به صد یلدا الهی زنده باشی انار و سیب و انگور خورده باشی اگر یلدای دیگر من نباشم تو باشی و تو باشی و توباشی و… یلداتون مبارک
مامان امیررضا
پاسخ
سلام عزیزم....نه داره به مداحی گوش میده....
مامی امیرحسین
29 آذر 92 19:38
این فرارشون خیلی بامزه است آدم دلش نمیاد اون چیزی که دستشونه ازشون بگیره!!! هرچند که من اگه نگیرم تمام خونه رو با شیشه آبش خیس میکنه!! چه خوشگل سیب زمینی میخوره
مامان امیررضا
پاسخ
واقعا موقع فرار با مزه میشن....
مریم(مامان آندیا)
29 آذر 92 20:39
یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد
مریم
29 آذر 92 21:47
سلام به مامان زینب خانوم نازنین، و به این گل پسری که الان که همه پست های عقب مونده رو خوندم و عکس هاش رو دیدم، جیگر حال اووووومد کلا(البته اعتراف می کنم که چند باری اومده بودم، ولی فرصت نبود که کامنت بذارم!، ولی دو سه تا پست اخر رو ندیده بودم که حالا خوندم شون)...انقدی دلم براش تنگ شده بود که نگووووووووو.....فکر نکنم هیچ کس دومادی به این خوشگلی و بامزه گی و وروجکی که من دارم،داشته باشه!! خودتون خوبید زینب خانم؟..به جان خودم من انقدر ها هم بی معرفت نیستما،قط این مدت نمی دونم چطوریه که هی وقت واسه همه چیز کم میارم، و نت هم زیاد نمی یام.....(اما جویای احوالات و سلامتی تون، همیشه از حمیده خانم هستم)....از شما هم ممنون بابت همهhttp://www.niniweblog.com/images/smilies/smile_thum/31.gif لطف هاتون، از جمله تبریک تون واسه پایان نامه ام..و اون آرزوهای خوب خوب و قشنگ در مورد بچه..و همین طور اینکه به وبم سر می زنید و همراهیم می کنید.
مامان امیررضا
پاسخ
سلام به مریمی( مادر خانوم گرام) چه عجب به ما هم سر زدید..... دلمون برات تنگ شده بود....الان که نی نی نداری وقت نمیکنی بیای فردا که بچه دار بشی و نی نی نازت بیای که اصلا وقت نمیکنی..... در هر صورت خیلی خیلی خوشحالمون کردی و بهمون سر زدی..... ایشالله بیشتر بیشتر بهمون سر بزنی...
خاله جون
29 آذر 92 21:48
خاله جونی سلام . چطوری پسر طلا ؟ دلم برات تنگ شده برا شیطنتت و بازی گوشیت برا حرف زدن و خاله گفتنت خیلی دوست دارم . مامانی برا پسر باهوشمون گلپر دود کن چشم نخوره . دوست داااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارم
مامان امیررضا
پاسخ
سلام خاله جونی ما هم دلمون براتون تنگ شده......ما هم شما رو دوست داریم.....
مریم
29 آذر 92 23:12
(وسط کامنت گذاشتنم، اینترنت قطع شد!..حرف هام ناتموم موند!اینه که دوباره خدممت رسیدم با اجازه تون!)تو این عکس های امیررضا که همشون خوشگلن هزار ماشالله، یه چند تاش هست که خیلی بانمکن:..یکی همین روی میز و صندلی ناهار خوری نشستنش، که ابتکار خودش بوده!..یکی اونجایی که توی سطل برنجی فرو رفته!!...یکی هم اونجایی که لب هاش رو گذاشته روی ضریح و حتما داره ادای بوس کردن رو درمیاره...از همه این ها هم باحال تر، اونجایی که کنار باباجونش خوابیده، و همه حرکات و شکل های خوابیدنش با باباش یکی هستن..الههههههههی..واقعاا که این پسر خوردنی و دوست داشتنیه...اگر حمیده اینا یه بار خواستن بیان شیراز پیش ما، شما هم با امیررضا جون تشریف نیارید، من حمیده اینا رو باز پس می فرستم شمال، که شما رو هم با خودشون بردارن و بیارن!...منم دل دارم دیگه خب، دوست دارم این داماد خوشگل و دوست داشتنی مو، همچین بگیرم بغلش کنم و بچلونمش.!
مامان امیررضا
پاسخ
عزیزم ممنون از لطفی که به امیررضاداری.....ایشالله ما هم در خدمت شما هستیم.....خوشحال میشیم شمال اومدین به ما سر بزنید....کلبه درزیشی داریم که در خدمتتون باشیم.....شما هم زودتر عروس گلم رو بیارین.....دلمون آب شد
مریم
29 آذر 92 23:16
راستی زندایی شدن تون هم مبارک باشه، عزیزم.. شیرینی شو چی می خواید بهمون بدید؟؟! در ضمن اینم بگم که: اتفاقا می خواستم توی اون پستی که واسه حمیده گذاشتم، اینو هم بنویسم که خیلی خوشحالم و باعث افتخارم هست که دوستی با حمیده، باعث دوستی های زیبای دیگه ای هم برای من شد.....دوستی و اشنایی با شما و داماد عزیزتر از جانم!..و همین طور فاطمه خانوم، خواهر حمیده، که خبر متاهل شدن شون رو حمیده بهم داده و انگاری ایشون هم سرشون حسااابی شلوغ شده که دیگه سراغ ما نمی یان. به هر حال برای همگی تون آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم..و اینکه بازم از حمیده ممنونم بابت خوبی های خودش و اینکه باعث اشنایی با شماها هم شد
مامان امیررضا
پاسخ
سلام.....ممنون....البته بنده قبلا زتدایی بودم.....ولی ولی....نی نی حمیده یه چیز دیگه ایه من و حمیده از بچگی باهم دوست بودیم و صمیمی....منم از حمیده جون ممنونم که یکی از دوستای خوبش رو بهم معرفی کرد و با هم آشنا شدیم....فاطمه خانوم که سخت گرفتار شده و پر مشغله
مامان لي لي
30 آذر 92 2:25
یک ترانہ مےتواند لحظہ اے را تغییر دهد . . . یک ایده مےتواند دنیایے را عوض کند . . . یک قدم مےتواند سفرے را آغاز کند . . . اما یک دعا مےتواند حتے ناممکن را ممکن کند . . . زیرا ضامنش خداست . . . بضمانت او دعايتان مےکنم تا ھیچ سنگے در راھتان نباشدو تا ابدشاد باشيد . . .يلداي زيباتون مبارك
مامان لي لي
30 آذر 92 2:26
عزيز دلم ماهگردت مبارك انشالله هميشه سلامت باشي
مامان امیررضا
پاسخ
ممنون....انشالله....
فاطمه مامان امیرعلی
30 آذر 92 8:26
عزیزمی ماشالله به گل پسر سلام مامان امیررضا خوبی شما ؟عزیزم چقدر خوب که گل پسر کلی بزرگ شده کلی حرف میزنه خاله به قربونش بره عزیز منه
مامان امیررضا
پاسخ
ماشالله.....خدا نکن خاله جون
فاطمه مامان امیر علی
30 آذر 92 8:27
راستی شب یلداتون مبارک انشالله به همه آرزوهاتون برسید انشاالله همیشه دلتون صاف مثل برف باشه همیشه امیررضا براتون سالم باشه
مامان امیررضا
پاسخ
ممنون.....همچنین امیرعلی جون رو برا شما
مامان آوا
30 آذر 92 10:21
سلام خاله جون با افتخار به جمع دوستهای خوب آوا پیوستید ماشاالله پسر نازی داری خدا حفظش کنه برات
مامان امیررضا
پاسخ
ممنون عزیزم از اینکه بهمون سر زدید...آوای عزیز هم به جمع دوستان امیررضا جون پیوست
عمه حمیده
30 آذر 92 15:04
عمه فداااااااااااااااااااااااااااااااااای این گل پسری بانمک بشه که با حرفا و کارهاش هر روز ما رو عاششق تر میکنه..../ یعنی من یکی که عاششششششششششششششششق اون حرف زدن بانمکتم وقتی میگی مامانی مامانی بخل بخل ... الهی عمه جون فدات شه پسرک مظلوم خودددددم.... وای وای میز و صندلیش رو نگاااااه... به جان خودم این یکی رو دیگه به خودم رفتیزینب یادته وقتی بچه بودیم جعبه های پرتقال رو درست میکردیم میشد میز و صندلی ما اوووووووووووووف فدای غذا خوردنت بشم من.... چقدر قشنگ و شیک غذا میخوری شما گل پسر.... یعنی آقای مهندس شما باید سر از کار همه چی دربیاری ... آبلیمو گیری رو گرفتی چی کار؟؟؟؟؟ وای وای چه پیشرفته هستن ایشون با مداحی گوش کردنشون.... دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووست دارم یه عااااااااااااااالمه
مامان امیررضا
پاسخ
سلام عمه جونی......یاد خاطرات به خیر.... چه دورانی بود.....ما هم شما رو خیلی خیلی دوست داریم...
مامان فاطمه
30 آذر 92 16:01
سلام عزیزم...16 ماهگیت مبارک... آفرین به این پسر باهوش وبلا.ولی مامانی ما نفهمیدیم نارنگی چه ربطی به پژ دارهقربونت برم که واسه خودت میز و صندلی درست کردی
مامان امیررضا
پاسخ
سلام به مامان فاطمه جونی.... عزیزم پژ یه نوع نارنگیه....یه بار مادرجونش داشت میگفت این نارنگی پژ هست ایشون هم یاد گرفت و از اون به بعد میگه پژ....
مامان محمدپارسا
2 دی 92 19:04
واقعا هم که ادم با وجود تمام شیطنتاشون تحمل دوریشونو نداره افرین که این همه لغت بلدی میزو صندلی غذاخوریت خیلی باحاله خاله
مامان محمدپارسا
2 دی 92 19:05
16ماهگیت هم مبارک خاله
مامان طاها
9 دی 92 14:34
مبارک باشه 160 ساله بشی