یه خبر خوش و یه سورپرایز
سلام عشق مامان و دوستای گل
اول خبر خوش رو میگم....
چون مردم از رازداری
خیلی وقت بود که میخواستم این پست رو برا عمه جون عزیز بذارم ولی از اونجایی که خودشان اجازه نفرمودن ما منتظر کسب اجازه ماندیم.....
و.......
و...........
بالاخره اجازه صادر شد......
عمه جون حمیده امیررضای عزیز به جمع مامانی های منتظر پیوست.....
حمیده عزیز از صمیم قلب بهت تبریک میگیم....من و امیررضا و بابایی امیررضا
تبریک.........
نمیدونیم.......دخملی یا پسملی.......
پس نتیجه می گیریم هر دو تا میذاریم......
ایشالله صحیح و سالم به دنیا میاد........صالح بزرگ میشه......
هم بازی امیررضا منتظر حضور گرمت هستیم عزیزم....دوستت داریم....یعنی هر سه تاتون رو دوست داریم...
حالا سورپرایز.....
دوشنبه 18 آذر تولد اینجانب یعنی مامانی امیررضا بود.......
یک شنبه شب از اونجایی که بابایی امیررضا امتحان میان ترم داشت. من و امیررضا تبعید شدیم به طبقه بالا منزل آقاجون گل پسری تا بابایی بتونه راحتر درس بخونه.....
که بابایی امیررضا منو صدا کرد....و این صدا کردن تکرار شد.....خودتون این اقایون رو میشناسین دیگه تا نرین پیششون این صدا کردن ها ادامه داره.....
من بدو بدو رفتم پایین.....بله.............
در وا شد گل اومد.......
داداش گلم و زن داداش مهربونم و خواهر عزیزم و داماد خوبم و پسر عمه و خانومش با یک کیک و شامی که خودشون درست کرده بودن اومدن خونه ما......
خیلی سورپرایز شدم.....واقعا انتظارش رو نداشتم......
ازشون خیلی خیلی ممنونم....
اینم عکسای اون شب....
کیک تولد....
نگاه منتظر جیگملی برا حمله.......
و.............از اونجایی که پسری طاقت نداره.....اول ایشون میل کردن.....
اینجا هم هر چی می خواستم ازش عکس بگیرم نمی ایستاد و عمو مهرداد به زور نگهش داشته تا من ازش عکس بگیرم.....