ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

فرشته آسمونی

عید شما مبارک

هر راه بجز راه تو کج خواهد شد بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد ما منتظران اگر بخواهیم همه امسال همان سال فرج خواهد شد آقا جان تنها فرزندم را در پناه خود نگه دار. تنها آرزوی من برای اون اینه که سرباز شما باشه.  بر صاحب عصر و عصر صاحب صلوات تقدیم بر آن امام غائب صلوات مهدی است امام و نائبش سید علی بفرست بر این امام و نائب صلوات    ...
2 تير 1392

مخصوص عمه حمیده

عمه جون حمیده تولدت مبارک. اول تیر تولد عمه حمیده جون هست. ما تبریک رو به عمه جون گفتیم حالا مونده کبک دادن عمه جون.   عمه جون ما منتظریما         هر وقت عمه جون برای تولد ما رو دعوت کرد عکس ها رو میذاریم.   ...
1 تير 1392

سومین سفر امیر رضا به ییلاف

امیر رضای مامان پنج شنبه صبح همراه عمه فاطمه و دخنر عمه زهرا و مادر جون رفت ییلاق البته بقیه فامیلای مشترک مامان و بابایی بعد از ظهر میخواستن بیان.  هوا خیلی خیلی نسبت به دو دفعه قبل که رفته بودیم سرد بود. دفعه اولی که رفته بودیم چند دست لباس زمستونه امیر رضا رو اونجا گداشته بودم تا برای دفعه بعد بدون دلواپسی بریم ییلاق. خاله جون امیر رضا فکر کرد که این لباس ها رو من جا گذاشتم به خاطر همین  اونا رو میاره خونه مادرحون امیر میذاره. حالا خوب شد همین جوری یه دست لباس گرم برای این گل پسری بردم ولی عزیز دل مامان جوراب نداشت. هوا هم خبلی سرد شد دیگه مجبور شدیم جوراب خاله جون رو براش بپوشیم. شما تصور کنین امیر مامان و جوراب خاله...
1 تير 1392

ده ماهگی امیررضا

امیررضای مامان سه شنبه ٢٨ خرداد نه ماهش تموم شد و رفت توی ده ماهگی. عزیز دل مامان با اومدنت زندگییه من و بابایی یه رنگ و بوی دیگه گرفت. حالا دیگه  فلب مامان و بابایی فقط فقط به عشق تو میزنه گلم دوستت داریم ...
1 تير 1392

یک روز امیر رضا

عزیز دل مامان بستگی به خوابیدن شب قبل تقریبا ساعت 9 تا 10 صبح از خواب بیدار میشه. معمولا صبحانه شیر بیسکوئیت با حریر بادوم  با فرنی میخوره. بعد میل کردن صبحانه یه نیم ساعت با اسباب بازی هاش بازی میکنه و خیلی زود خسته میشه باید ببریش تو حیاط یا میره خونه عمه جون سکینه.  تا 1 ساعت اونجا میمونه با دختر عمه هاش بازی میکنه و  وقتی گرسنه اش که بشه و شیر بخواد اونو میارن خونه. جیگر مامان فبل از ظهر یه چرت     نیم ساعته داره وقتی اذان ظهر میگن اقا بیدار میشه و همراه بابایی و مامانی  ناهار میل می فرماین. ناهار گل پسری یه غذایی که اسمش رو بلد نبیستم با دستور عزیز جونش درستش کردم یه قاشق برنج با مقداری...
27 خرداد 1392

امیر رضا پای صندوق رای

امیر رضای مامان دیروز همراه مامانی رفت پای صندوق رای..... البته گل پسری رای هم داد اینم نشونش....... انگشت بزرگه مال مامان امیر رضا.......انگشت ناز کوچولو هم مال عزیز دل مامانه که هی داره خمش میکنه و نمیذاره ازش عکس بگیریم.........جیگر مامان نمی خواد ریا کنه.... چشم دشمن های این مرز و بوم کور که نمی تونن ابران سربلند رو ببینم...... پبام امیر رضا برای امیریکا و همه دشمن های ابران با همین دست های کوچولوم چشم های شما رو کور میکنم اگه بخاین نگاه چپ به رهبرم داشته باشین. با همین دست های کوچولوم  مشت محکمی تو دهن دشمن میزنم که خواب نابودی ایران از سرشون بپره. تازه اینو بادم رفت بهتون بگم که بچه هایی مثل من تو ایران خیلی...
26 خرداد 1392

تولد عمه جون امیر رضا

چهار شنبه شب تواد عمه زینب گل پسری بود. عمه جون تولدت مبارک     عمه جون امیر ما رو برد مجنمع کوثر. تقریبا ساعت 7 غروب رسدیم اونجا. بابایی امبر رضا می خواست پاهای امیر رضا رو بذاره داخل آب اما پسری ترسید و کلی گریه کرد، فکر کنم این ترسش بخاطر طوفانی بودن دریا و موج های بلندی که داشت بود. آخه قبلا هم اونو گذاشته بود تو آب و رابطه خوبی با آب بازی داشت، فکرش رو نمی کردیم که اون اینجوری از آب بترسه. بیشتر عکس ها دست عمه حمیده بود من همین چند تا عکس رو داشتم تا براتون بذارم. اینجا عزیز دل مامان ترسیده بابایی داره از دریا دورش میکنه. اینجا بغل  آقاجونشه.... اینجا هم عکس با آقاجون و عزیز جون .....البته با کمی...
25 خرداد 1392

اولین گردش سه نفره

شنبه هجدهم خرداد ماه اخرین روز امتحان بابای امیر رضا بود، که تصمیم گرفتیم بعد از امتحان سه نفری با هم بریم بیرون. اول با هم رفتیم دریا که آقا امیر رضا تا برسیم دربا خوابید              کلی منتظر شدیم       تا گل پسری بیدار بشه و چند تا عکس ازش بگیریم که از توی عکس ها کاملا مشخصه تازه از خواب بیدار شده.بعدش هم رفتیم  ناهار خوردیم. بابایی امیر رضا تو مسیر برگشت پادگان دوره سربازیش رو نشونمون داد و کلی خاطره برامون تعریف کرد.  غروب هم رفیم بستنی خوردیم امیر رضای مامان خیلی بستنی دوست داره کاش از اون صحنه عکس می گرفتم بستنی خوردنش خیلی با مزه...
25 خرداد 1392

اولین کلمه امیر رضا جون

امیر رضای مامان یکشنبه صبح وقتی من از مدرسه اومدم خونه مادر جون تا برگردیم خونه. بغل من بودی سعی و تلاش میکردی که بری بغل بابایی.         بابای که مشغول جمع کردن وسایل بود وقتی به شما نگاه کرد چند بار پشت سر هم گفتی بابا.... بابا..... بابا بابا جون کلی ذوق کرد و شما رو بغل گرفت.     حالا مامانی منتظر       تا ببینه  گل پسری کی می خواد بگه مامان. عزیز دل مامان با اومدمنت زندگی ما رو پر از ستاره های خوشبختی کردی. خیلی خیلی دوستت دارم        ...
16 خرداد 1392

کشتی سواری امیررضا

جمعه گذشته امیررضا به همراه فامیلهای بابا و مامان رفت بابلسر کشتی سواری این هم عکساش. جای عمه فاطمه هم خالی. این چند روزی هم چون سیستم خراب بود نتونستیم این عکس ها رو بذاریم. ایشالله که دیگه خراب نمیشه تا ما همه روز بتونیم خاطرات این گل پسری رو بنویسیم. اینجا منتظر حاجی دایی امیر رضا  هستیم تا بیاد و سوار کشتی بشیم. پس چرا نمیاد دیگه داره حوصله ام سر میره......          وای چقدر اب خنک می چسبه........امان از این مامان و بابا.....به من یه تعارف هم نمیکنن.... اگه دستم به این آب برسه........ میگن دریا دریا پس اینه....کوچیک تر بودم اومدما ولی خیلی یادم نمیاد......امان از این ...
14 خرداد 1392