ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فرشته آسمونی

دندون درآوردن امير رضا جون

امير رضاي مامان از خيلي وقت پیش ها در  واقع از چهار ماهگي تا الان همش حالت هايي كه باید براي دندون در أوردن داشته باشه رو داشت به خاءلر همين همه مي گفتن داره دندون در مياره بعضي ها مي گفتن زوده ولي بعضي ها مثل مادرجونش مي گفت شايد داره درمیاره چون طبق عکس های موجودش مامان امیر رضا یعنی بنده تو شش ماهگی دو تا دندون داشتم. خلاصه این دندون در آوردن آقا پسر گل ما تا هشت ماهگی طول کشید از سه شنبه3/2/1391 اولین دندون گل پسری ما در اومد. شب چهارشنبه که مصادف هست با شب تولد حضرت فاطمه می خوام آش دندونی یکی یدونم رو درست کنم. ان شا الله حداقل در دوران کودکی دندونات سفید و سالم بمونن.این قسمت عکس نداره چون نمی تونستم از دندونش عکسی بگیرم انشالله ...
9 ارديبهشت 1392

تولد دخترعمه زهرا

چند وقت پیش که تولد دخترعمه زهرا بود، از اونجایی که روز تولدش با شهادت حضرت زهرا(س) مصادف شده بود، تصمیم گرفته شد که آخر هفته که سر همه جمع میشه یه تولد کوچیک خودمونی واسه دخترعمه زهرا بگیرن. این هم عکسهای تولد: یه خرده کیفیت عکس پایینه از بس شما وول وول میخوری اینجا مشغول بازی با شکلاتها هستی شکلات رو بر میداری موفق شذی چه با اشتها!! امیررضا در خواب ناز   ...
6 ارديبهشت 1392

نون خوردن امیر رضا جون

امیر رضای عزیز ما از شش ماهگی غذا خوردن رو شروع کرده. اول های غذا خوردنش خیلی بهتر بود الان شیطون شده با کلی دردسر و کلک زدن باید بهش غذا داد مثلا باید تلوزیون رو روشن کنیم اقا  مشغول دیدن بشه  ما از فرصت استفاده بکنیم و بهش غذا بدیم. ولی نون رو خیلی دوست داره البته به کوچیکش قانع نیست باید حتما بزرگ باشه. عشق مامان به غذای ما بیشتر از غذای خودش علاقه نشون میده با چه ولعی غذای ما رو میخوره. این هم یه عکس از نون خوردن گل پسری.....       ...
31 فروردين 1392

روروک سواری امیر رضا جون

هستی مامان از روز چهارشنبه خودش میتونه تنهایی روروکش رو راه ببره تا الان یکی باید از پشت هولش میداد. کلی ذوق داره از این سمت اتاق به اون سمت اتاق میره و به هر چی که دم دستش هست دست میزنه.   دیگه  مامان و بابا فقط مواظب شما باشن که چیزی رو روی سرت نندازی.   گل پسری زمان رانندگی نباید غذا خورد، خدایی نکرده امکان تصادف وجود داره، جریمه میشی ها!     ...
31 فروردين 1392

حضور اولین امیررضا در مراسم فاطمیه

پدرجون و مادرجون امیررضا هرسال شب  شهادت حضرت فاطمه (س) یه مراسمی تو مسجد جامع روستای مادریشون میگیرن. امسال هم امیررضا برای اولین بار تو این مراسم شرکت کرده بود و کلی هم مادرجون رو کمک کرد. این هم عکساش: این رو هم بگم که چه جوری کمک کرد... عشق مامان و بابا اونقده بچه خوب و آرومی بود و اصلا هم لج مامانی رو نکرد و کمک کرد تا مامانی با خیال راحت تو کارهای پذیرایی کمک کنه اینجا هم از خواب بیدار شده بود و بعد از اینکه شامش رو خورده بود پیش عمه جونی هاش نشسته و داره بازی میکنه. قرونش برم چقده بچه مظلومه... با اینکه مامانی برات بالش و پتو اورده بود ولی آخرش خودت روی کاپشن و چادر جمع شده دخترعمه ها خوابیدی... آخه بخشش کرده...
25 فروردين 1392

امیررضا

پنج شنبه وقتی مامانی میخواست شما رو آماده کنه تا برین روضه خونه دایی من (عمه خانم) هم ار فرصت  استفاده کردم و این عکسها رو گرفتم. تعدادشون بشتر بود ولی من این چندتا رو میزارم اینجا. قربونت برم... ایشااله همیشه خنده رو لبات باشه گل پسری جدیدا زیاد این کار رو میکنی. زبون کوچولوت رو هی میاری بیرون... بزرگ شدی از این کارا نکنیا.... ...
25 فروردين 1392

عید دیدنی امیر رضا

با عرض پوزش به خاطر وقفه ای که به دلیل مسافرت عمه حمیده و عزیز جون امیر رضا به وجود اومد. این عکس گل پسری بغل عموجون به همراه بابایی ساعاتی بعد از سال تحویل برای سال تحویل رفتیم مزار شهدا همون جا هم اولین عیدی رو از عمه زینب گرفتی. عموجون هم ٢٥٠٠٠تومن عیدی داد. عزیز جون و عمه حمیده هم هشتمین روز عید از سفر کربلا برگشتن. شما عزیز دل مامانی  سرما خورده بودی تو ولیمشون زود خسته  شدی. ...
19 فروردين 1392