ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

فرشته آسمونی

حضور اولین امیررضا در مراسم فاطمیه

1392/1/25 15:53
نویسنده : مامان امیررضا
448 بازدید
اشتراک گذاری

پدرجون و مادرجون امیررضا هرسال شب  شهادت حضرت فاطمه (س) یه مراسمی تو مسجد جامع روستای مادریشون میگیرن.

امسال هم امیررضا برای اولین بار تو این مراسم شرکت کرده بود و کلی هم مادرجون رو کمک کرد.

این هم عکساش:

این رو هم بگم که چه جوری کمک کرد...

عشق مامان و بابا اونقده بچه خوب و آرومی بود و اصلا هم لج مامانی رو نکرد و کمک کرد تا مامانی با خیال راحت تو کارهای پذیرایی کمک کنهزبان

اینجا هم از خواب بیدار شده بود و بعد از اینکه شامش رو خورده بود پیش عمه جونی هاش نشسته و داره بازی میکنه.

قرونش برم چقده بچه مظلومه...

با اینکه مامانی برات بالش و پتو اورده بود ولی آخرش خودت روی کاپشن و چادر جمع شده دخترعمه ها خوابیدی...

آخه بخشش کرده بودی به یه نی نی دیگه که زودتر از تو خوابیده بود..نیشخند

خوب با خودتون وسایل نی نی تون رو بیارین تو اینجور مراسما دیگه

 

اینجا دیگه آخرای مراسم هستش...

لباسهاتو پوشیدی و آماده شدی که بری...

بالشت و پتوت هم تازه رسیدن...

پسری کلی کمک کرده و الان هم روی پای مامانی میخواد استراحت کنه..

ای بابا!!!!

مگه این عمه و شوهر عمه ها میزارن...

خوب بزارین بچه استراحتش رو بکنه...

اینجا تو بغل شوهر عمه محمدت رفتی..

کلا با آقایون میانه ات خیلی خوبه...

خب دبگه آقا امیررضا فعلا بابای تا مامانی با کلی عکس که تو خونه مادر جونی هست وبت رو آپ کنه.

ماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مریم
25 فروردین 92 16:04
الههی، چقدر تیپ مشکی به این گل پسر می یاد....یعنی توی این لباسش خیلی بامزه شده.[نی نیمنم کلی از این نقشه ها توی ذهنم دارم که بعدها که نی نی ام به دنیا اومدش، واسه محرم و صفر یه عالمه خوش تیپش کنم..
افرین که گل پسر خوب و خوش ارومی هم بوده و اون شب مامان جونش رو اذیت نکرده..خیلی بچه های دیگه توی شلوغی می ترسن یا بدارومی و لج می کنن، اما ماشالله اقا امیررضای شما از اونجایی که همش به مردها علاقه داره و با اونا صفا می کنه،، خودشم از همین حالا مث یه مرد شده و لجبازی نمی کنه!
عزیززززم، این کت سفیدش هم که خیلی خوشگله..
هزار ماشالله..ای شالله همیشه سالم و خندون باشی، زیر سایه مامان و بابای عزیزت..

ایشاالله..

مریم
25 فروردین 92 16:06
حمیده راستش رو بخوای دیگه کم کم داره بهت حسودیم می شه یابت اینکه تو عمه همچین وروجک خوشگلی هستی و من عمه نیستم!!
حالا اگر دیگه زودتر از من هم بخوای مامان بشی، که شاید من کلا قهر بکنم باهات!!!!!!!!!!


خوب به داداشی ات بگو زودتر زن بگیره تا شما هم زودتر عمه شی ...
والله به خدا....
ف یوسفی
25 فروردین 92 16:23
سلااااااااااااااااااام به جیگمل عمه..... حیف شد که من تو اولین سال حضورت تو این مراسم نبودم.. قسمتم نبود امسال باشم... ولی ایشالله سال دیگه باهم هستیم...دلم خیلی خیلیییییییییییییییی برات تنگ شده گل پسری من...