ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فرشته آسمونی

سومین سفر امیر رضا به ییلاف

1392/4/1 19:13
نویسنده : مامان امیررضا
498 بازدید
اشتراک گذاری

امیر رضای مامان پنج شنبه صبح همراه عمه فاطمه و دخنر عمه زهرا و مادر جون رفت ییلاق البته بقیه فامیلای مشترک مامان و بابایی بعد از ظهر میخواستن بیان.  هوا خیلی خیلی نسبت به دو دفعه قبل که رفته بودیم سرد بود.

دفعه اولی که رفته بودیم چند دست لباس زمستونه امیر رضا رو اونجا گداشته بودم تا برای دفعه بعد بدون دلواپسی بریم ییلاق. خاله جون امیر رضا فکر کرد که این لباس ها رو من جا گذاشتم به خاطر همین  اونا رو میاره خونه مادرحون امیر میذاره.

حالا خوب شد همین جوری یه دست لباس گرم برای این گل پسری بردم ولی عزیز دل مامان جوراب نداشت.

هوا هم خبلی سرد شد دیگه مجبور شدیم جوراب خاله جون رو براش بپوشیم. شما تصور کنین امیر مامان و جوراب خاله جون جورابی که به اندازه گل پای امیر رضا بود. متاسفانه از این تیپ گل پسری هیچ عکسی ندارم، خبر عمه حمیده رو ندارم خدا کنه حداقل اون یه عکس گرفته باشه.اگه گرفته باشه تو پست بعدی براتون میذارم. 

این گل پسر هم اصلا از این که این همه لباس تنش بود خوشش نمیومد کلافههمش باید دورش میدادی.

وای شب موفع خواب رسید جمعیت ما هم خیلی زیاد بود به خاطر همین جا برای خواب خبلی تنگ بود. ساعت حدود ١٢.٥ شب همه می خواستن بخوابن اما آقا تازه بازی کردنش شروع شد بود هی جبغ میکشید میگفت که با من بازی کنین خلاصه بعد کلی بازی تونستیم این گل پسری رو بخوابونیم.

امیر رضا وقتی خوابید یه بار باید حتما پاشه و بذاریش روی پا تا دوباره بخوابه ولی جا تنگ بود تا من جا باز کنم بذارمش روی پا طول کشید گریه اون باعث شد پسر خاله سمیه بیدار شه شروع کنه به گریه کردن خلاصش این میشه که تا صبح یا این گریه میکرد اونو بیدار می کرد یا اون گریه می کرد و اینو بیدار.

عمه حمیده و عزیز جون امیر رضا به همراه آقاجون و عموجون مهمانی بودن و دیر وقت رسیدن. من و عمه فاطمه و عمه حمیده تا نماز صبح نخوابیدیم. کلی صحبت کردیم که البته این کار ما داد بعضی ها رو درآورد.

جای همه دوستان خالی مادر جون امیر رضا دوبار نون تنوری درست کرد. جمعه هم آش درست کرد چه آشی شده بود. غروب هم همه برگشتن اما ما یه تیم ساعتی موندیم تا اتاق رو تمیز کنیم خاله صغری بلال آورد روی اتیش درست کردیم  توی هوای سرد خیلی چسبیدو امیر رضا هم طبق معمول گریه که به منم  بدین و ما هم گردنمون از مو باریکتر باید بهش بدیم دیگه.

قیافه امیر رضا بعد از خوردن بلال

این عکس ذفعه قبلی که ییلاق رفتیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

ف یوسفی
1 تیر 92 19:20
چه روز و شبی بووووووووووووووووووود... خیلی خوش گذشت... دادا جون پرسروصدای من.. خیلی باحال بوووووود گریه نوبتی تو و محمد مهدی... من و عمه حمیده که می مردیم از خنده....
حمیده
1 تیر 92 23:35
اوی قربون گل پسری یکی یه دونه ام برم من....
صورتشو نگاه،بلال خوشمزه من....
چه شب خاطره انگیزی رو شما ومحمدمهدی برا ما ساختین امیررضایی
نگاه چه کارهایی میکنن،بچه روگذاشتن دقیق وسط خیابون
عکسشو دارم زینب جونم،فردا که اومدم محل برات میارم.


دست گلت درد نکنه
مامان مانلی
2 تیر 92 12:16
ای جونم چه ناز بلال میخوره
خاله جون
3 تیر 92 16:49
فدای گل پسری بشم بازم بیاین. خیلی دوستت دارم


منم شما رو خیلی دوستت دارم خاله جون.
;-) علی
4 تیر 92 6:38
ماشاالله پسر پرسپولیسی خطیرکلا



کی گفته من پرسپولیسم، باباجونم استقلالی دایی جونم استقلالی منم میشم استقلالی،
اصلا من تیم ملیم.......تیم ملیم که الان استقلاله
دائئئئئیییییییییییییی جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
5 تیر 92 22:09
اااااا من ته نازه بخرم
گل پسرم هیچ وقت این ننگ پرسپولیسی بودن رو نمی پذیره


سلام به دایی جون عزیز چه عجب به ما سر زدید.
الناز سیندرلا
24 تیر 92 19:38
به به نی نی چی دالی میخولی
محمدمهدی
10 مرداد 92 14:28
سلام خیلی نازی عزیزم باتبادل لینک موافقم.اطلاع بدین