ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

فرشته آسمونی

روز عرفه روز نیایش

عزیز دل مامان فردا روز عرفه ست........ روز دعا و نیایش........... روز بازگشت به آغوش خدا....... روزی که نا امیدی از درگاه خدا رخت بر میبنده....... روز اشک و ناله، روز حسین و حسینی شدن........... روز شکستن بت های درون.......     عزیزم شما که اونقده پاکی که زود به این چیزها فکر کنی.......ایشالله تا اخر همین جوری پاک باشی...... عشق مامان ایشالله بتونیم از این نهایت استفاده رو بکنیم.............البته اگه بذاری.......چون تو شبهای قدر فقط تونستیم یه شب اونم شبی که بابایی خونه بود بریم مسجد و استفاده کنیم...... ماشاالله شیطون شدی...یه جا بند نمیشی همش در حال حرکتی.......شایدم به خاطر اینه تازه راه افتادی..... ...
22 مهر 1392

برای امیررضای عزیز.....

سلام عشق مامان...... روز کودک مبارک.......... از خدا میخوام که کودکیت سراسر شادی باشه....... عزیزم امیدوارم فقط فقط خاطرات خوب از کودکیت داشته باشی وقتی بزرگ شدی افسوس این روزها رو نخوری...... مامانی به فدات......برای همین این وبلاگ رو برات درست کردم که وقتی بزرگ شدی بتونی راحت این خاطرات رو مرور کنی و به این روزهای پر از شیطنتت بخندی...... از خدا میخوام نه تنها تو که نفس مامان و بابایی بلکه هیچ بچه ای تو دنیا هیچ وقت دچار بیماری بد نشه......  وای مــــردم! روزِ ناز کودک است                         &n...
18 مهر 1392

جشن در جشن

سالگرد ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) بر همه شما مبارک       دیدم که در عرش شور و شوق برپاست برپاگر این بزم شرف ذات خداست گفتم به خرد چه اتفاق افتاده گفتا که عروسی علی و زهراست     حالا دومین جشن.......... جشن عقد عمه جونی امیررضا........... دیشب عقد کنون عمه فاطمه امیررضا بود...... برای عقد رفتیم محضر.....اگه بدونین این پسره چه کارهایی میکرد....کل مراسم مادر و بچه بیرون از اتاق  به سر میبردیم البته به همراه عمه حمیده..... با دست های کوچولوش بیرون رو نشون میداد و میگفت بریم خیابون.....من و عمه حمیدش مجبور بودیم ببریمش چون در غیر این صورت میگفت بریم تو اتاق..... شب هم یه...
15 مهر 1392

سفر یه روزه امیررضا به سمنان

سلام به پسری قرار بود این پست شنبه هفته قبل گذاشته بشه ولی چند روزی اینترنت قاطی کرده بود در وسط کار هنگ میکرد.....دو بار همه مطالب رو نوشتم موقع گداشتن عکس نصف رو آپلود میکرد بقیه رو نه برای همین تاخیر افتاد..... جمعه هفته گذشته جلسه خانوادگی سمت فامیل های باباجونی تصمیم گرفتن یه سفر یه روزه به سمنان داشته باشن.......هم گشت گذار باشه و هم دیدار یار........چون پسر عموی بابایی اونجا زندگی میکنه........ قرارمون برای حرکت ساعت 5.5 بود..... وقتی که شما رو بغل کردم که بریم برای سوار شدن ماشین بیدار شدی....برای راحتی سفر قرار شد با اتوبوس بریم.... و شما همش در حال جا به جایی از اول اتوبوس تا اخر بودی.....حدود ساعت 8 خوابت گرفت با خوردن شیر ت...
12 مهر 1392

تولد یک سالگی امیررضا جون

پسری مامان سلام....... یک سال از شکفتنت تو این دنیا گذشت...... ایشالله بتونی 120 سال عمر با عزت داشته باشی...... عزیزم همون طور که پست قبلی نوشته بودم  روز تولدت مشهد بودیم یه جشن تولد کوچیک کنار حرم  برات گرفتیم اما................ جشن تولد اصلیت وقتی برگشتیم  یرات یکشنبه 31 شهریور گرفتیم........اولین تولدت خیلی ساده بود ایشالله سالهای بعد جبران میکنم.....   قشنگ مامان  این یک سالی که اومدی زندگی ما یه رنگ و بوی دیگه ای گرفت. لحظه لحظش برامون پر از خاطرات به یاد موندنیه......  نمیتونم وسعت دوست داشتنم رو برات بنویسم....... من و بابایی تموم سعیمون رو برای خوشبختی تو میکنیم......... ...
4 مهر 1392

زیارت قبول امیررضا جون

سلام به همگی...... سلام به گل پسری....... با کلی خاطره اومدیم........ ما یعنی خانواده مامانی امیررضا شامل پدرجون و مادرجون، دایی جون و زندایی جون، خاله جونی و عمو مهرداد و گل سر سبد عمو جون سه شنبه بعد از ظهر به سمت مشهد الرضا حرکت کردیم...... هنوز چند کیلومتر جلو نرفته بودیم که اقا پسری خوابیدن..... پسری یا تو ماشین خواب بود یا در حال توپ بازی.......حالا شما فکر کنین چی جوری پسری داشت بازی میکرد.... محل اقامت ما خونه یکی دوستای خانوادگیمون بود....این دوست خانوادگی چانباز هستن تو این چند روز کلی بهشون زحمت دادیم... واقعا حرم شلوغ بود......من تا الان پیش نیومده بود به جز شهادت امام رضا(ع) تو شلوغی برم......روز ها که خیلی گرم بود...
3 مهر 1392

اولین تولد امیررضا جون در حرم امام رضا(ع)

نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند مردم صدای آمدنت را شنیده اند زیبا تر از همیشه شده آستان تو آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند میلاد امام رضا(ع) ضامن آهو، پناه ما ایرانیان بر همه شما مبارک....... خوشحالم....... یه حسی دارم غیر قابل وصف........ پارسال تو همچین روزی یعنی دقیقا شب میلاد اقا جشن ختنه سورون و ده امیررضا جون بودو..... خدایا...... روزی که گل پسری خواست چشماش رو به این دنیا باز کنه روز میلاد بی بی معصومه بود... حالا هم خدا داره قسمت میکنه که اولین تولد امیررضا جون رو کنار حرم  ولی نعمتمون اقا علی بن موسی الرضا بگیریم..... می دونم که دل همه شما مثل دل من پر میکشه برا زیارتش      ...
26 شهريور 1392

سالروز تولد قمری امیرضا جون

امروز سالروز قمری تولد امیررضا جونه..... اولش خیلی دلمون میخواست که گل پسری ١٨ شهریور بدنیا بیاد چون تولد من و بابایی امیررضا جون هجدهم، دلمون میخواست تولد سه تاییمون تو یه روز بشه، خیلی چیز جالبی می شد... ولی چون توی ٣٦ هفته بودم دکتر اجازه نداد و بعدش تصمیم گرفتیم که جیگر گوشه مامان روز تولد بی بی معصومه پا تو این دنیا بذاره.....       امیررضا جون تو این یک ماهی که گذشت خیلی پیشرفت داشت...... کلمه هایی که عزیز دلم میتونه بگه: بابا رو دیگه قشنگ میگه دایی جون رو کامل ادا میکنه کم کم اگه بخواد عمه رو ادا می کنه دیگه با اون انگشت کوچکش اقاجون، عزیز جون، عمه جون، مادرجون و دایی جون و خلاصه افراد...
16 شهريور 1392

20 روز تا تولد امیرضا جون

پسری    روز مونده تا اولین سالروز تولدت....   این یک سال خیلی خیلی زود گذشت.... با همه خوشی ها و سختی هاش.... از اولین روز هایی بودنت در کنارمون...چند شب اول از ذوق بودنت در کنارم اصلا نخوابیدم.... انتظار سفت شدن گردنت....استرس اولین واکسنت....خاطرات اولین مسافرت به قم و مشهد.... یواش یواش بزرگتر شدنت... اولین بار مریض شدنت تب کردنت ..... شبهایی که مامان فرداش باید میرفت مدرسه و برات تا صبح شیر میدوشیدم..... ذوق کردن مامانی وقتی اونو از بقیه تشخیص دادی..... اولین سال تحویلی که در کنار ما بودی، من و بابایی از این بودن در شوق بودیم... وقتی تونستی خودت تنهایی بشینی.... وقتی که اولین مروارید سفید از لثه...
9 شهريور 1392

امیرضا جون و دوست جدیدش راحیل

چند شب پیش رفتیم خونه دوست باباجون امیررضا که به تازگی در واقع 24 مرداد ماه صاحب یه دخمل طلای ناز به نام راحیل شدن.                          وقتی رفتیم ذخملی یه کمی زردی داشت به خاطر همین اونو گذاشته بودن تو دستگاه. وقتی اونو تو دستگاه دیدم یاد وقتی که پسری بیمارستان بستری بود افتادم چه روزهای سختی بود. این هم عکس راحیل جون در اولین روز تولدش، البته از روی لب تاپ پسری ما خیلی شیطون شد. همش می رفت تا یه سر به راحیل جون بزنه، وقتی دید ما نمیزاریم این کار رو بکنه اول با توپک بازی کرد وقتی از اون سیر شد.... ی...
6 شهريور 1392