سالروز تولد قمری امیرضا جون
امروز سالروز قمری تولد امیررضا جونه.....
اولش خیلی دلمون میخواست که گل پسری ١٨ شهریور بدنیا بیاد چون تولد من و بابایی امیررضا جون هجدهم، دلمون میخواست تولد سه تاییمون تو یه روز بشه، خیلی چیز جالبی می شد...
ولی چون توی ٣٦ هفته بودم دکتر اجازه نداد و بعدش تصمیم گرفتیم که جیگر گوشه مامان روز تولد
بی بی معصومه پا تو این دنیا بذاره.....
امیررضا جون تو این یک ماهی که گذشت خیلی پیشرفت داشت......
کلمه هایی که عزیز دلم میتونه بگه:
بابا رو دیگه قشنگ میگه
دایی جون رو کامل ادا میکنه
کم کم اگه بخواد عمه رو ادا می کنه
دیگه با اون انگشت کوچکش اقاجون، عزیز جون، عمه جون، مادرجون و دایی جون و خلاصه افراد نزدیکو نشون میده......
وای وای پسری میتونه چند قدم راه بره، البته اگه هولش نکنن قشنگ راه میره، برای گرفتن وسایل خودش قشنگ راه میره ولی اگه بخواد بغل بیاد دو سه قدم مونده که به طرف برسه خودشو پرت میکنه تا زودتر بیاد تو بغل.
امان از دست لوس بازیهاش
بهش بگی برات چشمک میزنه
بای بای میکنه.......
بوس میکنه
بهش بگی گوشت کو با دست گوشهاشو میگیره
وقتی بابایش دستهاشو میاره جلو میگه بزن قدش دست نازشو میاره میزنه به دست بابایش
پسر مامان وقتی بهش میگه اذان بگو دستهاشو میبره کنار گوشهاش میذاره
ایشالله عکس های این کارهاشو تو پست های بعدی میزارم.
این چند تا عکس از نی نی ناز نازی مامان
تکیه بر درخت گل پسری
اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده..........
بدان ...............
عشق مامان امروز یکمی تب کرد.....فکر کنم به خاطر دندونش.....
مادر جون گرام امیررضا جون همراه خاله جونش رفتن مسافرت شهر کرد شایدم به خاطر ندیدن اونا باشه......گل پسری خیلی احساسی.....اگه عزیزای دوروبرش یک کمی ازش دور بشن اینجوری میشه....