یک روز امیر رضا
عزیز دل مامان بستگی به خوابیدن شب قبل تقریبا ساعت 9 تا 10 صبح از خواب بیدار میشه.
معمولا صبحانه شیر بیسکوئیت با حریر بادوم با فرنی میخوره. بعد میل کردن صبحانه یه نیم ساعت با اسباب بازی هاش بازی میکنه و خیلی زود خسته میشه باید ببریش تو حیاط یا میره خونه عمه جون سکینه.
تا 1 ساعت اونجا میمونه با دختر عمه هاش بازی میکنه و وقتی گرسنه اش که بشه و شیر بخواد اونو میارن خونه. جیگر مامان فبل از ظهر یه چرت نیم ساعته داره وقتی اذان ظهر میگن اقا بیدار میشه و همراه بابایی و مامانی ناهار میل می فرماین. ناهار گل پسری یه غذایی که اسمش رو بلد نبیستم با دستور عزیز جونش درستش کردم یه قاشق برنج با مقداری سیب زمینی و کدو حلوایی یا هویج و یک کمی کره که قشنگ بپزه و حلیم بزنه. امیر مامان این غذا رو خیلی دوست داره.
بعد از ظهر هم یکی دوساعتی می خوابه ، وقتی بیدار میشه میوش رو می خوره و مامانی هم باید تمام کارهاش رو کنار بذاره و فقط فقط با گل پسری بازی کنه. غروب هم بابا جون از سر کار میاد تازه مامانی می تونه به کار هاش برسه.
البته این رویه مال قبل برگشتن عمه فاطمه از دانشگاه بود وقتی عمه جونی اومد مامانی خیلی راحت تر شد چون همش امیر رو میبره بالا و باهاش بازی میکنه. آخه ما و آقاجون امیر رضا تو یه ساختمون زندگی میکنیم اما اونا طبقه بالا و ما طبقه پایین . برای شام آش سوپ یا انواع پوره ها رو می خوره. آخر شب هم که برای خوابیدن کلی داستان داریم چون عزیز دل مامان تا ساعت 1/ 1.5 میگه بازی کنم تازه بعدش با کلی درد سر باید بخوابونیمش. این بود یک روز قشنگ امیر رضا
ابن چند تا عکس هم از تولد عمه زینبه که تو دوربین عمه حمیده بود تازه به ذستمون رسید. دیدنش خالی از لطف نیست.
اینجا بابایی امیر رضا جون داره میبردش سمت دریا
اینجا گل پسری از آب ترسیده و گریه میکنه
امیر رضا بغل دختر عمه زهرا
هواپیما سواری امیر رضا همراه عمو محمد
اینچا هم امیر رضا روی بال هواپیما نشسته
تاب سواری امیر رضا همراه بابایی و عمو محمد که پسری کلی هم ذوق میکرد اما به خاطر حرکت تاب همه عکس ها تار شده این از همه بهترشه.
اینم سرسره سواری...