ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

فرشته آسمونی

تولد دخترعمه زهرا

چند وقت پیش که تولد دخترعمه زهرا بود، از اونجایی که روز تولدش با شهادت حضرت زهرا(س) مصادف شده بود، تصمیم گرفته شد که آخر هفته که سر همه جمع میشه یه تولد کوچیک خودمونی واسه دخترعمه زهرا بگیرن. این هم عکسهای تولد: یه خرده کیفیت عکس پایینه از بس شما وول وول میخوری اینجا مشغول بازی با شکلاتها هستی شکلات رو بر میداری موفق شذی چه با اشتها!! امیررضا در خواب ناز   ...
6 ارديبهشت 1392

نون خوردن امیر رضا جون

امیر رضای عزیز ما از شش ماهگی غذا خوردن رو شروع کرده. اول های غذا خوردنش خیلی بهتر بود الان شیطون شده با کلی دردسر و کلک زدن باید بهش غذا داد مثلا باید تلوزیون رو روشن کنیم اقا  مشغول دیدن بشه  ما از فرصت استفاده بکنیم و بهش غذا بدیم. ولی نون رو خیلی دوست داره البته به کوچیکش قانع نیست باید حتما بزرگ باشه. عشق مامان به غذای ما بیشتر از غذای خودش علاقه نشون میده با چه ولعی غذای ما رو میخوره. این هم یه عکس از نون خوردن گل پسری.....       ...
31 فروردين 1392

روروک سواری امیر رضا جون

هستی مامان از روز چهارشنبه خودش میتونه تنهایی روروکش رو راه ببره تا الان یکی باید از پشت هولش میداد. کلی ذوق داره از این سمت اتاق به اون سمت اتاق میره و به هر چی که دم دستش هست دست میزنه.   دیگه  مامان و بابا فقط مواظب شما باشن که چیزی رو روی سرت نندازی.   گل پسری زمان رانندگی نباید غذا خورد، خدایی نکرده امکان تصادف وجود داره، جریمه میشی ها!     ...
31 فروردين 1392

حضور اولین امیررضا در مراسم فاطمیه

پدرجون و مادرجون امیررضا هرسال شب  شهادت حضرت فاطمه (س) یه مراسمی تو مسجد جامع روستای مادریشون میگیرن. امسال هم امیررضا برای اولین بار تو این مراسم شرکت کرده بود و کلی هم مادرجون رو کمک کرد. این هم عکساش: این رو هم بگم که چه جوری کمک کرد... عشق مامان و بابا اونقده بچه خوب و آرومی بود و اصلا هم لج مامانی رو نکرد و کمک کرد تا مامانی با خیال راحت تو کارهای پذیرایی کمک کنه اینجا هم از خواب بیدار شده بود و بعد از اینکه شامش رو خورده بود پیش عمه جونی هاش نشسته و داره بازی میکنه. قرونش برم چقده بچه مظلومه... با اینکه مامانی برات بالش و پتو اورده بود ولی آخرش خودت روی کاپشن و چادر جمع شده دخترعمه ها خوابیدی... آخه بخشش کرده...
25 فروردين 1392

امیررضا

پنج شنبه وقتی مامانی میخواست شما رو آماده کنه تا برین روضه خونه دایی من (عمه خانم) هم ار فرصت  استفاده کردم و این عکسها رو گرفتم. تعدادشون بشتر بود ولی من این چندتا رو میزارم اینجا. قربونت برم... ایشااله همیشه خنده رو لبات باشه گل پسری جدیدا زیاد این کار رو میکنی. زبون کوچولوت رو هی میاری بیرون... بزرگ شدی از این کارا نکنیا.... ...
25 فروردين 1392

عید دیدنی امیر رضا

با عرض پوزش به خاطر وقفه ای که به دلیل مسافرت عمه حمیده و عزیز جون امیر رضا به وجود اومد. این عکس گل پسری بغل عموجون به همراه بابایی ساعاتی بعد از سال تحویل برای سال تحویل رفتیم مزار شهدا همون جا هم اولین عیدی رو از عمه زینب گرفتی. عموجون هم ٢٥٠٠٠تومن عیدی داد. عزیز جون و عمه حمیده هم هشتمین روز عید از سفر کربلا برگشتن. شما عزیز دل مامانی  سرما خورده بودی تو ولیمشون زود خسته  شدی. ...
19 فروردين 1392

گردش اخر هفته امیر رضا جون

امیر رضا 15 فروردین با فامیل های مامانی به جنگل رفت. . عزیز دل مامان اون روز شما جلوی چرخ عموجون نشستی کلی دور زدی البته صورت نازت تو افتاب سوخت و غروب که اومدیم خونه کلی توبیخ شدیم. اینجا هم عمو مهرداد شما رو گذاشت روی زمین،شما هم مشغول کندن علف ها شدی و تو دهنت می ذاشتی.   ...
19 فروردين 1392

امیررضای گردشگر

الهی قربونت بشم که اینقده خوش مسافرتی... (اللهم صل علی محمد (ص) و آل محمد (ص)) جمعه امیررضا با مامان و باباییش رفته بودن چای باغ. عمو عسگری هم بود. عمو عسگری عموی مامانی و جانباز دفاع مقدس هستن. خیلی خیلی هم شما رو دوست دارن. این رو میشه از رو جوشهای صورت شما هم فهمید چای باغ یه جای خیلی خوشگله که ما خودمون هنوز نرفتیم.. عمه زینب وقتی عکساتو دید، میگه مگه اونجا چایی نداره فقط یعنی همچین عمه جونی داری شما... اینجا امیررضا جون بغل دایی جون عقیلشون تشریف دارن.الهی قربونت برم با اون لبخند قشنگت...     اینجا هم بغل دایی حسن هستی. دایی حسن هم دایی جون مامانه و هم دایی جون بابات. همه بچه کوچولوهای فامیل هم حداقل ...
13 اسفند 1391