ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

فرشته آسمونی

اولین گردش سه نفره

شنبه هجدهم خرداد ماه اخرین روز امتحان بابای امیر رضا بود، که تصمیم گرفتیم بعد از امتحان سه نفری با هم بریم بیرون. اول با هم رفتیم دریا که آقا امیر رضا تا برسیم دربا خوابید              کلی منتظر شدیم       تا گل پسری بیدار بشه و چند تا عکس ازش بگیریم که از توی عکس ها کاملا مشخصه تازه از خواب بیدار شده.بعدش هم رفتیم  ناهار خوردیم. بابایی امیر رضا تو مسیر برگشت پادگان دوره سربازیش رو نشونمون داد و کلی خاطره برامون تعریف کرد.  غروب هم رفیم بستنی خوردیم امیر رضای مامان خیلی بستنی دوست داره کاش از اون صحنه عکس می گرفتم بستنی خوردنش خیلی با مزه...
25 خرداد 1392

اولین کلمه امیر رضا جون

امیر رضای مامان یکشنبه صبح وقتی من از مدرسه اومدم خونه مادر جون تا برگردیم خونه. بغل من بودی سعی و تلاش میکردی که بری بغل بابایی.         بابای که مشغول جمع کردن وسایل بود وقتی به شما نگاه کرد چند بار پشت سر هم گفتی بابا.... بابا..... بابا بابا جون کلی ذوق کرد و شما رو بغل گرفت.     حالا مامانی منتظر       تا ببینه  گل پسری کی می خواد بگه مامان. عزیز دل مامان با اومدمنت زندگی ما رو پر از ستاره های خوشبختی کردی. خیلی خیلی دوستت دارم        ...
16 خرداد 1392

کشتی سواری امیررضا

جمعه گذشته امیررضا به همراه فامیلهای بابا و مامان رفت بابلسر کشتی سواری این هم عکساش. جای عمه فاطمه هم خالی. این چند روزی هم چون سیستم خراب بود نتونستیم این عکس ها رو بذاریم. ایشالله که دیگه خراب نمیشه تا ما همه روز بتونیم خاطرات این گل پسری رو بنویسیم. اینجا منتظر حاجی دایی امیر رضا  هستیم تا بیاد و سوار کشتی بشیم. پس چرا نمیاد دیگه داره حوصله ام سر میره......          وای چقدر اب خنک می چسبه........امان از این مامان و بابا.....به من یه تعارف هم نمیکنن.... اگه دستم به این آب برسه........ میگن دریا دریا پس اینه....کوچیک تر بودم اومدما ولی خیلی یادم نمیاد......امان از این ...
14 خرداد 1392

مریض شدن امیر رضا

پسری مامان دیروز علامت های سرما خوردگی         رو داشت. خونه عمه جونی این علامت ها بیشتر شد. آبریزش بینی پیدا کرد . وقتی عزیز دل مامان مریض میشه مامانی و بابایی حالشون گرفته میشه.. عزیز مامان همین جوریش بچه مظلومیه    وقتی مریض میشه این مظلومیتش چند برابر میشه. جیگر مامان شب تا صبح هم به خاطر گرفتگی بینی نمیتونه قشنگ بخوابه کلی اذیت و کلافه میشه.             امیر رضای مامان خوشبختانه خوب و راحت داروهاش رو میخوره. خدایا همه بچه ها رو در پناه خودت صحیح و سلامت بدار . ...
8 خرداد 1392

خوش سلیقگی عمه جون امیر رضا

دیشب گل پسری همراه مامانی و بابایی رفت خونه عمه حمیده. عمه حمیده جون امیر رضا هم برای جیگر مامان کیک درست کرد و گل پسری هم مثل تولد دایی جون کلی از خودش ذوق نشون می داد. شاید عکس ها تکراری باشه ولی کمی متفاوته. اینم خوش سلیقگی عمه حمیده......... عمه جونی با این همه کار کیک بخوریم یا خجالت..........                      دوستت دارم عمه جونی ......    ......       دست گلت درد نکنه. اول نگاه بعد هم کار های حمله ای پسری مامان اینجا وقتی مامانی دستش رو کشید پسری گریه کرد و به بابایی نگاهی کرد یععنی...
8 خرداد 1392

تولد دایی جون امیر رضا

دیشب تولد دایی جون گل پسری بود.دایی جون تولدت مبارک اقا پسری ما کلی شیطونی و خرابکاری کرد که تو عکس های زیر چند نمونه از خرابکاری های عزیز دل مامان رو میبینید.   نگاه منتظر امیر رضا......                         پس کی می خوان بدن ما بخوریم، دلمون که آب شد....... اینا که به ما نمی دن پس............حمله..........                                      &...
7 خرداد 1392

امیر رضا تو جمع معتکفین

پسر ناز ما این سه روز اعتکاف رو به مسجد می رفت و به عمه هاش که تو اعتکاف بودن سر میزد. البنه کمی تا حدودی شیطنت هم میکرد که تو عکس هاش کاملا میتونین متوجه بشیم. پسر مامان اینقده ورجه و وورجه میکرد که این عکس ها رو مامانیش با هزار زحمت ازش گرفت. عزیز مامان دعا هم خوند که البته با این حرکتاش بزور این عکس تار رو گرفتن......... اینجا هم اخرین روز بابایی از قسمت اقایون براش این عکس گرفت. ...
6 خرداد 1392

اولین شب گردی امیر رضا

آقا امیر رضای ما دیشب به همراه خانواده مامانی به پارک جنگلی شهید زارع ساری رفت. هوا هم خیلی خوب بود. گل پسری کلی با بچه ها بازی کرد این هم چندتا عکس، که البته خیلی خوب نشد ولی بازم ارزش دیدن داره. امیر رضا جون بغل بابایی داره آتیش رو نگاه میکنه. از سمت راست ایمان جون که بغل خاله الهه اش هست، اونم که امیر رضا و باباجونشن، کنار اینا هم دانیال و اخریش هم علی آقاست. اینا بچه های دختر دایی و دختر عمه و پسر عمه مامانی امیر رضا هستن. اینجا هم همه با هم دارن آتیش و فوت میکنن.........چه دودی هم راه انداختن.       ...
3 خرداد 1392

امیر رضا در مزار شهدا

دیروز غروب بعد از چند هفته رفتیم مزار شهدا. عزیز مامان باید قدر این شهدا رو بدونیم، خدایی نکرده کاری نکینم که دلشون به درد بیاد. پسر گل مامان یکی از ارزوهای مامان و بابا اینه که شما سرباز اقا و از یاران امام زمان(عج) بشی. این هم قبر پسر عموی بابایی امیر رضائه آخ آخ داری چی کار میکنی مامان...                                         اینجا هم جیگر مامان همراه بابایی داره دلنوشته ها رو میخونه.     ...
3 خرداد 1392