امیررضای گردشگر
الهی قربونت بشم که اینقده خوش مسافرتی... (اللهم صل علی محمد (ص) و آل محمد (ص))
جمعه امیررضا با مامان و باباییش رفته بودن چای باغ. عمو عسگری هم بود. عمو عسگری عموی مامانی و جانباز دفاع مقدس هستن. خیلی خیلی هم شما رو دوست دارن.
این رو میشه از رو جوشهای صورت شما هم فهمید
چای باغ یه جای خیلی خوشگله که ما خودمون هنوز نرفتیم..
عمه زینب وقتی عکساتو دید، میگه مگه اونجا چایی نداره فقط
یعنی همچین عمه جونی داری شما...
اینجا امیررضا جون بغل دایی جون عقیلشون تشریف دارن.الهی قربونت برم با اون لبخند قشنگت...
اینجا هم بغل دایی حسن هستی. دایی حسن هم دایی جون مامانه و هم دایی جون بابات.
همه بچه کوچولوهای فامیل هم حداقل یه بار تو همچین وضعیتی رو دستای دایی جونی رفتن
یه عکس هم با پسردایی علی (پسر دایی حسن) داره که علی اون موقع تقریبا هم سن و سال شما بود. همین حالت خنده دایی حسن تو اون عکس هم هست.
مامانی میگه ما که رو دستمون میگرفتیمت مثل ماهی رو دست لیز میخوردی ولی تو دستای دایی حسن همچین ژست مقاومی گرقتی
الهی قربونت برم با اون لپای خوشملت.وای وای لباشو نگاه یعنی میخوام بیام لپاتو بکشم و بخورم.
شب جمعه ای هم که شما برگشتی ما یه جشن تولد کوچولوی خودمونی واسه مامان بزرگ گرفتیم. همه میگن مادرجون تو هم بگو مادرجون
ما موقع شام نبودیم. دیگه آخراش رسیدیم. بعد شام خوردن ما جنابعالی که میخواستی حاضر شی تا برین خونه اون یکی مادرجونت همچین خنده هات گل کرد که نگو. آقاجونت(بقیه میگن پدرجون) تا نگات میکرد و میخندید جنابعالی هم شروع میکردی به قهقه زدن. کلا با آقاجونت و بهتر بگم با همه مردا خیلی خیلی خوب رابطه برقرارمیکنی. حالا ما باید خودمون رو به کشتن بدیم تا آقا یه لبخند کوچولو به لبهای مبارکشون بیارن فیلم هم گرفت بابایی جون. اونقده بانمکه که نگو. الان عمه فاطمه میگه برام بفرست نمیشه عمه جون. نمیشه! آخه حجمش زیاده حالا هفته بعد میای دیگه.
اینجا اول خنده هاته و خنده هات دارن شروع میشن. مامانی میگه ساعت یازده که همه میخوان بخوابن تازه بازی و خنده های جناب شروع میشن.
این هم عکس خوشمل پسری تو خونه ما. قربونت برم من
هزار هزار تا بوس