ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

فرشته آسمونی

نظرات (6)

عمه حمیده
19 فروردین 92 0:18
اللهم صل علی محمد و آل محمد.. الهی عمه قربون لبخند خوشمل شما بشه ای جووووونم هزار هزار تا بووووووس
ف یوسفی
19 فروردین 92 0:24
ای من قربون پسر خوش تیپ و خوش عکسم برم.. چقده تو نازی.. چه ژست خوشگلی هم گرفتی... واقعا شاهکاره عمه جونی... دست مامانی ع
هم درد نکنه که این عکسای قشنگ تو رو یادگاری برات میذاره...


عمه فاطمه عزیز منم دلم برات یه ذره شده، بعد از چتد روزی که پیشم بودی بهت عادت کردم، مامانی هم خیلی بهت زحمت میداد. من از طرف مامانی از شما تشکر میکنم. ان شا الله بزودی می بینیمت.


من
19 فروردین 92 0:41
سلام چه عکس نازی ماشاالله ..افرین به عکاس


مریم
19 فروردین 92 10:48
حمیده خانم، یعنی من تو رو می کشم!!!!
البته قبلش زیارتت قبول باشه، کربلایی خانوم.
من روز دهم و یازدهم عید، بهت مسیج دادم و زیارت قبول بهت گفتم، چون فکر می کنم بهم گفته بودی که حدود همون روزها از کربلا برمی گردید..اما متوجه شدم که پیام هام بهت دیلور نمی شد..گفتم یا اینکه هنوز برنگشتید، و یا اینکه باز مسافرت دیگه ای هستید و به هر حال پیام های من بهت نمی رسه!
وقتی که دیدم هیچ خبری ازت نشد، چهاردهم و پانزدهم و اینا باهات چند بار تماس گرفتم که گوشیت خاموش بود..این اخری ها دیگه واقعا نگران شده بودم که پس حمیده کجا هستش!
تا اینکه امروز کامنتت رو تو وبلاگ نی نی دیدم..باز خوبه الان یادت اومد که یه مریمی هست که ممکنه نگرانت بشه!
حالا واقعا گوشیت رو دزدیدن؟تو کربلا یا ایران؟..اخی!!
الان سیم کارت جدید نگرفتی هنوز؟
سفر خوش گذشت خانوم خانوما؟




خاله مریم عزیز عید شما مبارک، این مطالب رو مامانی گذاشته. منتظر جواب های عمه جونم باشین
عمه حمیده
19 فروردین 92 22:00
مریم جونم تو وبت برات کامنت گذاشتم. اگه بدونی چقد دپرس بودم
عمه حمیده
19 فروردین 92 22:03
عمه فدات بشه الهی. امروز به مامانی گفتم غروب میایم پیشتون اما امان از دست این شوهر عمه دیر بیدار شده و منم که برنامه ام این بود که زودتر بیایم و زودی هم برگردیم تا به درسام برسم برنامه ام به هم خورد و نتونستیم بیایم. حالا روزا رو میشمارم که پنج شنبه برسه و بیام پیشت. اووووووووووووووووووووه تا پنج شنبه یعنی طاقت میارم? زودتر میام فعلا اینا رو داشته باش گلم بوووووووس: