ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

فرشته آسمونی

امیررضا مهمون خونه عمه جون

خوب عکسهای جدید نداشتم که بزارم چرا منو دعوا میکنین؟ میبینی عمه جونی... عمه جونت رو دعوا کردن عزیز دل مامان و بابایی شنبه شب رو مهمون خونه عمه جونیش بود.  این هم عکسهای گل پسملی خونه عمه جونی لباسمو بزارم کنار خودم...  چه فیلم قشنگی داره... میزارم کنار خودم... حالا کسی که برنمیداره لباسمو..با دستم دارمش کسی خواست ورش داره نزارم عمه جون چیکار به لباسم داری اِ اِ اِ لباسمو چرا برمیداری الهی عمه فدات بشه... نگاه چه قشنگ میشینه....پسری دیگه بزرگ شده.. تازه به جز شیر مامانی فرنی هم میخوره.. الهی قربون اون لپای خوشگلت برم... لباتو چرا میخوری؟ مثل این پیرمردا که دندون ندارن! دقی...
6 اسفند 1391

مشتی امیررضا!!!!!

امیررضا جوون برای روزهای آخر ماه صفر یه سفر زیارتی رفته بود مشهد...  اینم عکساش... الهی قربونش برم... وای که چه سرد بوده هوا...   ا ا امیررضا در حال خوندن زیارتنامه.... امیررضا بغل مامانی زینب...  دوستت دارم............... ...
27 دی 1391

بدون عنوان

امیررضا تو بغل دخترعمه حدیثه (قهرمان کاراته) چی رو داری با تعجب نگاه میکنی؟؟؟؟ فینگیلی... جدیدا برا عکس گرفتن اونقده شیطونی میکنی که باید اونقدر ازت عکس بگیریم تا یکیش خوب دربیاد... آخی نگاه پسملی چه لباسایی میپوشه... مادرجون برات خریده .. تازه شم میخوایم برات کلاه نایک و کفش کاپا هم بخریم  کلا تریپ اسپورت شی گل پسر چی رو دیده که این همه تعجب کرده...     ...
12 دی 1391

روضه حضرت رقیه (س)

امشب شب شهادت حضرت رقیه (س) بود. خونه شما روضه بود. کل بعد از ظهر که به گفته مامانی و خاله جونی خوابت هر چند دقیقه یه بار بود. اما اذیت هم نکردی. خاله جوووووووووووووووووووووووونیت هی خوابت میکرد بعد شما هم ده دقیقه بعد چشمای خوشگلت باز بود و آروم واسه خودت اطرافتو نگاه میکردی.  پدر جون روضه رو خوند و رسید به مداحی دایی محمد (دایی مامان و بابا). وای امیر رضای عمه، تا دایی شروع کرد به مداحی و یه خرده سوز گرفت شما با یه حالت فوق العاده نازی(نمیدونم چطور بگم. دیدین بچه ها یه حالت خاصی انگاری ناراحت شده باشن لباشون رو ورمیچینن و شروع میکنن به گریه) شروع کردی به گریه کردن. یعنی دلم برات کباب شدااااااااااااااااااااااااااااااا. مادرجووووووووو...
29 آذر 1391

اولین مسافرت آقا امیررضا

  چه رنگهای قشنگی داره جنگلهای شمال تو فصل پاییز... الحق که خدا بهترین نقاشه...   بابایی که این ژست شما رو  دید گفته بود ببین پسری من داره اذان میگه..... منم این عکس رو گرفتم که بعدا خودت ببینی و بزرگتر که شدی مثل پسرعمه مصطفی تو مسجد محل اذان رو تو بگی... سناتور بابایی داره تو این عکس تمرین میکنه واسه 22 بهمن که بیاد راهپیمایی و شعار بده.... این عکستو خیلی دوست دارم گل پسری عمه... تو مسجد جمکران این عکسو برات گرفتیم... وسط نماز یه کوچولو گریه کردی که خادم مسجد اومد بغلت کرد و آروم شدی.. در کل تو این مسافرت زیاد اذیت نکردی.. تازه شم شوهر عمه هم کلی ازت تعریف کرد که امیررضا چه پسر خوبیه.. الهی عمه ف...
24 آبان 1391