ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

فرشته آسمونی

تشکر

سلام به عشق مامان امیررضا جونم و همه دوستای عزیز اول از همه از همسر عزیزم بابت این سورپرازش و پستی که برام نوشت خیلی خیلی ممنونم ایشالله زندگی سراسر عشقمون سالهای سال در کنار همدیگه در پناه خدا حفظ بشه. از همه دوستای گلم بابت اینکه ازم رمز رو خواستن و من نتونستم بهشون بدم معذرت میخوام آخه پست قبلی پستی بود سورپرایزونه از طرف آقا به مناسبت سالگرد عقدمون و چون ایشون نوشت و به بنده اجازه اینکه به غیر خودم مطلب رو کسی بخونه نداد از این بابت نمیشد رمز رو داد. 26 مرداد سالگرد عقدمون بود و تو روز خوب اتفاق های خیلی خوبی افتاد یه جشن کوچیک و یه کیک کوچیک و شب بعدش هم بیرون رفتن که متاسفانه به خاطر اینکه خط های استان مازندران عوض شده و...
5 شهريور 1393

هنرنمایی امیررضا جون

سلام گل پسر مامان و دوستای گلم امروز میخوام برای پسری از خاطرات هنرنمایی هاش بنویسم هنرنمایی از دو نوع مختلف...... اول از همه بنویسم که این روزها شما کلی شیرین زبون شدی دلبری میکنی  و الان که من مشغول اینجا هستم تو و بابایی دارین قایم موشک بازی میکنین و بابایی چشم میذاره و شما قایم میشی البته ابن بازی یک طرفست و بیشتر بابایی باید چشم بذاره خالا شما دلت بسوزه و هر ده بار یکدفعه شما چشم بذاری چه بابایی رو پیدا کنی و چه نکنی بابایی باید چشم بذاره حالا بریم سر وقت هنرنمایی شما گل پسر. از خیلی وقت پیشا خیلی به نقاشی علاقه نشون میدی خیلی زیاد به صورتی که همیشه توی کیف مامانی باید وسایل نقاشی شما باشه و هر جا بخوام شما رو برا چند د...
19 مرداد 1393

امیررضا در تعطیلات عید سعید فطر

سلام به پسری مامان و دوستای گلم عید فطر مبارک...نماز روزهاتون قبول درگاه حق... امیدوارم چند روز تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه به ما که خدا رو شکر خوش گذشت.....جای همه دوستای گل خالی اولین روز تعطیلات یعنی روز عید سعید فطر ناهار خونه حاجی بابا( پدربزرگ مشترک من و بابای امیررضا) دعوت بودیم و شب هم جشن ده روزگی فاطمه جون نی نی عمه حمیده بودیم و کلی بهمون خوش گذشت دومین روز تعطیلات رفتیم ییلاق تا به عموجون اینا سر بزنیم( عموی جانباز بنده نمیتونه تو گرما باشه و کل تعطیلات تابستان رو تو ییلاق میمونه) سومین روز هم خونه عزیزجون هیئت قرآن بود و درگیر مهمون های اون شب بودیم واما آخرین روز ما به همراه جوان های فامیل رفتیم بیرون د...
10 مرداد 1393

امیررضا در ماه خوب خدا

سلام پسری مامان و دوستای گلم سلام عشق مامان........ماه رمضون هم به روزهای آخرش رسیده تو تواین ماه کلی کارها انجام دادی کلی شیطنت کردی مامانی الان چند روزه که شما وارد 23 ماهگی شده......پسری مامان دیگه بزرگ شدی و اقاتر از قبل...... وقتی شبها میخوابی و تو رو تو خواب ناز میبینم..............میبینم که پسر من امیررضای مامان چقده بزرگ شده و چقدر زود گذشت...........دلم میخواد زمان بایسته و تو رو تو این دوران شیرین زبانیهات و شیرین کاریهات نگه داره...... دیگه کاملا جمله بندی میکنه و بعضی مواقع از کلماتی استفاده میکنی و دهن ادم باز میمونه و از تعجب این شکلی میشه حالا بریم از کارهایی که تو این ماه انجام دادی...... همون طور که نوشته ...
1 مرداد 1393

عشق زندایی به دنیا اومد

سلام امیررضا جون و دوستای گلم بالاخره انتظار به پایان رسید عشق زندایی به دنیا اومد شنبه بعد از ظهر ساعت 1:50 فاطمه کوچولوی ما به دنیا اومد حمیده جون قدم نو رسیده مبارک.........زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه........ الهی خودم تهنا تهنا فداش بشم اینم دتر طلای ما   ...
30 تير 1393

شبهای قدر

سلام به امیررضای مامان و دوستای گلم شبهای قدر نزدیک شد...... شبهایی که شاه نجف تو اولین شبش ضربت میخوره...... شبهایی که شب دومش با شهادت حیدر کرار همراه هست...... شبهایی که شب سومش مصادفه با شب سوم امیر المومنین....... حکمت این سه شب و همراه بودن هر کدام با حضرت علی چیست؟ شاید............شاید..... این باشد که در هر زمان ما رو به یاد امام زمان خود بیندازد......... امامی که این روزها در پس پرده غیبت هست و ما در دنیای خود غرقیم....... امامی که هم ما منتظر اوییم هم او منتظر ما...... منتظر خوب شدنمان ...... منتظر اینکه یه روزی دست از گناه برداریم و بیشتر به سمتش بریم و بیشتر برای فرجش دعا کنیم.........
24 تير 1393