ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

فرشته آسمونی

امیررضا در ماه خوب خدا

1393/5/1 10:58
نویسنده : مامان امیررضا
463 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسری مامان و دوستای گلم

سلام عشق مامان........ماه رمضون هم به روزهای آخرش رسیده تو تواین ماه کلی کارها انجام دادی کلی شیطنت کردی

مامانی الان چند روزه که شما وارد 23 ماهگی شده......پسری مامان دیگه بزرگ شدی و اقاتر از قبل......

وقتی شبها میخوابی و تو رو تو خواب ناز میبینم..............میبینم که پسر من امیررضای مامان چقده بزرگ شده و چقدر زود گذشت...........دلم میخواد زمان بایسته و تو رو تو این دوران شیرین زبانیهات و شیرین کاریهات نگه داره......

دیگه کاملا جمله بندی میکنه و بعضی مواقع از کلماتی استفاده میکنی و دهن ادم باز میمونه و از تعجب این شکلی میشهتعجب

حالا بریم از کارهایی که تو این ماه انجام دادی......

همون طور که نوشته بودم شما همراه بابایی برا نماز مسجد میریو الان بعد از چند روز دیگه با همه دوست شدی با همه احساس راحتی میکنی......

چند روز پیش چند دقیقه زودتر رفتیم مسجد بعد از چند دقیقه دیدم صدات میاد

نفس مامان الان چند وقته که علاوه بر قرآن خوندن اذان هم میگی..........بله دیدم صدا اذان گفتنت میاد......

داستان از زبان بابایی

بابایی گفت: تا سرم رو چرخوندم دیدم امیررضا نیست و متوجه شدم ا بله آقا رفتن روی منبر......رفتم و بهش میگم امیررضا اینجا که جای شما نیست جای پدرجونه

پسری: نه من اینجا اذان بیگم

بابایی: بیا پایین بگو

پسری: من بیگم

بالاخره بابایی میارتش پایین و میکروفون رو میده بهش و پسری شروع میکنه به اذان گفتن

الله اپر و الله اپر(فعلا تا همین جا بلده)

و از این دست خاطرات که برا نمازگزارها به جا گذاشتی

تو این ماه یه نی نی کوچولو به جمعمون اضافه شده که اونم فاطمه جونه.....از وقتی فاطمه جون دنیا اومده تقریبا بیشتر شبها اونجاییم.............الان یه روز دتر طلا رو ندیدیم و دلمون براش یه ذره شده

تو این ماه تا جایی که تونستیم سعی کردیم به تو سخت نگذره......شبها تا یه فرصت پیدا میکردیم من و بابایی شما رو میبردیم پارک.......تو هم عاشق تاپ و سرسره.......به قول خودت: تاپی سوسوئه

دیروز کاری کردی که کلی خندیم......خونه مادرجون اینا بودیم و شما داخل کابینت شمع رو دیدی و گفتی: مامانی تبلد میگم: کو کجا رو میگی

میگی: اینجا.....امع(شمع)

و من مجبور به آوردنش. برات روشنش میکنم تو به چند ثانیه نکشیده فوت میکنی و خاموشش میکنی

بهت میگم: امیرضا برات روشن میکنم ولی سریع خاموشش نکن. تو میگی: باشه

دوباره برات روشن میکنم. باز تو خاموش و باز میگی روشن. بهت میگم: پسری به یه شرط که دیگه خاموشش نکنی و فوتش نکنی تو در جوابم میگی: باشه و من دوباره تاکید که پسری اگه خاموش کنی دیگه روشن نمیکنم تو باز میگه: باشه. مامانی برات روشن میکنه و شمع روشن میمونه تا اینکه یک لحظه سرم رو به سمتت میکنم میبینم داری با دستهات بهش باد میزنی منو میگیتعجب میگم امیررضا مگه نگفتم خاموش نکن و تو در جواب من میگی: فوت نکردم و منتعجب خنده

بله این اندر احوالات مائه با این پسری خدا به دادمون برسه بزرگ بشه چی میخواد بشه

پسری دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم با اندازه ای که دل ندارم یه لحظه نبینمت 

اینم عکسای پسری

خونه مادرجون و امیررضا در حال کمک کردن به مادرجون برا شستن فرش ها

خونه عمه زینب و پسری که حتما لباس دادا مصطفی رو براش بپوشیم

و پسری بعد از پوشیدن حرکت میزد و میگفت: آچیی

امیررضا منتظر پارک رفتم و نمیتونه یه لحظه آروم بایسته.......میخوا گل رو بچینه

اینجا خونه عمه حمیده قبل از زایمان و پسری در حال تمیز کردن خونه عمه جون

یعنی اگه یه لحظه از پسری غافل بشی

پسری رفته سر وقت واکس

 

 

پسندها (6)

نظرات (8)

اجی زهرا
4 مرداد 93 18:05
اجی فدای فرش شستنت بشه اجی جون دوووووووووووووووووووستت دارمبااینکه کوچولو هستی ولی خیلی خوب تمیز کردن رو بلدی................دلم برات تنگ شده کی میای؟.................
اجی زهرا
4 مرداد 93 23:53
سلام به پسری ومامان جونیش.................اجی جونی فداااای فرش شستنت بشه.................اجی جون کی محل میاین؟..........دوووووووووووووستت دارم.............
مامان امیررضا
پاسخ
سلام به اجی زهرا.....خدا نکنه اجی جون..........ما و امیررضا هم خیلی خیلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت داره
مامان امیررضا
6 مرداد 93 5:25
سلام به گل پسری قبول باشه .به به چه شیرین زبون هم شده . آفرین که انقده به مادرجون و مامان کمک می کنی راستی قدم نی نیه عمه حمیده مبارک باشه امیر جون از حالا شروع کن خودت رو برا عمه لوس کنی شاید در آینده دخملشون رو بهت دادن
مامان امیررضا
پاسخ
سلام.....خیلی ممنون.....زبون نگو که شیرین تر از عسل......بله دقیقا داره همین کار رو برا عمه جون میکنه
مامان طاها
6 مرداد 93 10:46
ماشالله پسری
مامان امیررضا
پاسخ
ماشالله
ننه علي
6 مرداد 93 18:23
سلام عبادات قبول عیدتون مبارک
مامان امیررضا
پاسخ
سلام....عبادات قبول....عید شما هم مبارک
مامان مریم
7 مرداد 93 14:11
ماه رمضان رفت ولی یارنیامد،آن یارسفرکرده ایام نیامد،صدروزدگرمانده که باناله بگوییم،ای اهل حرم میروعلمدارنیامد....اللهم عجل لولیک الفرج عیدتون مبارک وای خدا این بلاچه رو حفظ کنه.
مامان امیررضا
پاسخ
اللهم عجل لولیک الفرج.....همچنین فرشته کوچولوی شما رو
مامان مانلی
7 مرداد 93 14:46
ماشالله ماشالله
فاطمه مامان امیرعلی
11 مرداد 93 8:33
عزیزمی آقا جیگر مردی شدی برای خودت برای زندگی عجب کمکی میکنه آفرین خاله جون ماشالله به شما
مامان امیررضا
پاسخ
سلام......چی کار کنم همین از دستم بر میاد.....امیرعلی حون به شما کمک میکنه