12 ماهگی امیررضا جون
عزیز مامان امروز یازده ماهگیت تموم شد رفتی داخل دوازده ماه
خیلی خیلی زود بزرگ شدی........روزشماز تولدت شروع شد.....
تو یازده ماهگی خیلی کارها رو شروع کردی خیلی خیلی شیطون تر شدی...دیگه مهار کردنت سخت شده..
باید همش مواظبت باشم تا خرابکاری نکنی دو نمونه از این خرابکاری ها رو برای یادگاری برات مینویسم تا بدونی چه کارهایی رو میکردی که البته جز اولین خرابکاریت هم میشه
چند روز قبل بالا پیش عمه فاطمه بودی با هم رفتین تو اشپزخونه عمه جون یه وسیله رو از توی کابینت گرفت و اومد تو هال اما شما تو اشپز خونه موندی عمه جونی هم گفت شما سرگرمی باهات کاری نداشت....
ولی دید شما چهار دست و پا اومدی سمتش با یه قیافه خاص...وقتی بغلت کرد دید تمام سر و صورت شیرینه بله...
رفت تو اشپزخونه دید که اقا امیررضا ظرف قند از توی کابنت پرت کرده بیرون خاکه قند ها ریخته پایین پسری هم مقداری از اون خورده و وقتی سیر شده اومد سمت عمه جونی
خرابکاری دومی خیلی خطرناک بود. دیشب خونه مادرجون بودیم من مشغول شام درست کردن بودم، تو و مادر جون هم بازی میکردین، وقتی اومدم تو هال دیدم شما نیستی یک لحظه چشمم بهت خورد جیغ کشیدم دویدم سمتت....میدونی داشتی چی کار میکردی رفتی پشت در حموم و سم مورچه که مادر جون گذاشته بود اونجا گرفتی اوردی جلو پخشش کرده بودی روی زمین که من دیدم سریع بردم دستها رو شستم خدا بهمون رحم کرد زود دیدمت دستت رو تو دهنت نذاشته بودی
این دو تا خرابکاریت بزرگترینش بودن خرابکاری های کوچیک مثل ماست ریخت و کتاب ها رو پاره کردن و... داشتی که چون خیلی بزرگ نبودن برات ننوشتم.
عزیز دلم