ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

فرشته آسمونی

بیست و هشتمی دیگر

1393/9/28 23:16
نویسنده : مامان امیررضا
981 بازدید
اشتراک گذاری

من مانوسم..................با حرمت آقا

کربلا.........................کربلا............... الهم الرزقنا

سلام به عشق مامان و دوستای گلم

این متن بالا وقتی شروع کردم تا وبلاگ پسری رو بروز کنم از تلوزیون مداحیش در حال پخش بود این روزها واقعا دل یه هوای دیگه داره و با هر نوا دلش پر میکشه

باز بیست و هشتم فرا رسید....بیست و هشتم هر ماه برای من تنها یه معنا داره و اون هم اینکه خدا تو این روز یکی از بزرگترین نعمت هاش رو بهم عطا کرد و نمیدونم چطوری شکر گذار این نعمت باشم

بیست و هشتم آذر ماه فرا رسید و پسری یک ماه بزرگ و بزرگتر شد و من هر لحظهش در افسوس اینکه چقدر زود میگذره و من باید از لحظه لحظه های کودکی و شیرین کاری ها و شیرین زبونی های پسری استفاده کنم.

پسری مامان کلی از اوقات روز من به تو تعلق داره و من باید کلی بازی های کودکانه رو با تو همبازی بشم به یاد کودکی خودم و تو کیف کنی از این بازی مادر و پسری......... البته وقت هایی که بابایی از سر کار خونه میاد مجالی میشه برای انجام کارهای خودم

دلم به همین روزهای تو خوشه و اینکه تو نهایت بهره ات رو از کودکیت ببری.

من و بابایی تمام تلاشمون رو برای سعادت مندیت و استفاده هرچه بیشترت از این دوران میکنیم.

و اما پیشرفت هایی که تو جون مامان کردی

شعر حسنی رو تمام و کمال حفظ شدی با اون زبون شیرینت برام میخونی و همچنین تو یه وبلاگ نوع جدید و مذهبی گنجشکک اشی مشی رو یاد گرفتم و باهات کار میکنم و تو گل پسری فعلا مال حضرت علی اصغر(ع) رو یاد گرفتی.

از قرآن خوندنت هم فعلا هنوز تمرکزمون روی سوره توحید هست و تو تقریبا داری یاد میگیری همش رو، ولی هنوز باید با کمک بخونی.  البته این رو یاد گرفتی که هر شب موقع خواب باید سه بار این سوره و بخونی و موقع خواب بهت میگم پسری میخوایم بخوابیم وقت چیه و تو در جوابم میگی : قرآن و با هم شروع میکنیم به خوندنش

دعای فرج هم تا فی کل الساعه کامل بلدی و بقیه رو باید من اولی رو بگم و تو بعدی رو بگی و با هم قرار گذاشتیم که هر وقت کامل یاد گرفتی یه جایزه خوب برات بگیرم و تو هم خدا رو شکر تو خوندن و تکرارش استمرار داری.

خدایا بایت همه اینها ازت متشکرم و از این که بهم لیاقت داشتن فرزند رو دادی و اینکه بتونم صالح تربیتش کنم.

وقتی کوچیک تر بودی وقتی میرفتیم روضه و هیئت و من گریه میکردم و تو عزیز دل مامان همش بهم میگفتی مامانی گریه نکن و انگار دلت میگرفت ولی الان بزرگتر شدی و درکت بیشتر و انگار میفهمی که این گریه با گریه های دیگه فرق میکنه و باید این گریه ها وجود داشته باشه و ما  زندگیمون به گرمی همین گریه ها گرمه.

جیگر مامان دارم بزرگ شدنت رو با تمام وجودم درک میکنم و هر لحظه در افسوس لحظهای قبل.....

دیگه وقتی از بیرون برگشتیم میگی مامان خودم لباسمون در بیارم و تمام تلاشت رو برای انجام دادنش میکنی و من هم خیلی خوشحالم که تلاش داری تا خودت کارهات رو انجام بدی و یا تو کارهای خونه میگی مامان این رو میخوام من انجام بدم و من هم با کمال میل قبول میکنم.......وقتی مهمون میاد خونمون سعی میکنی به بابایی تو پذیرایی کردن کمک کنی و بابایی هم از این بابت که پسری همیارش شده کلی ذوق میکنه.

بعضی مواقع حرف هایی میزنی و یا ایرادهای کارهای ما رو میگیری که ما باورمون نمیشه

مثلا یک بار خونه عزیزجون میخواستی عطسه کنی و لی در نهایت عطست نیومد و عزیزجون گفت الحمدلله و تو به عزیزجون گفتی: من که نکردم عزیز جون تو برا چی گفتی و  کلی از این حرفت خندش گرفت .خنده

عسل مامان خیلی دلسوزی و دلت نمخواد هیچ کس ازت ناراحت بشه و سعی میکنی دل همه رو بدست بیاری

مثلا اگه من ازت چیزی بخوام و هم بابایی وبرمیگردی و میگی: الان برا هردوتا انجام میدم.

و یه چیز دیگه که از بابت این دلسوزی گفتی و همه آمینشون بلند شد این بود که:

عمه زینب ازت سوال کرد: امیررضا دوست داری مامانی آجی بیاره یا داداشی؟

و تو در جواب عمه جون گفتی: آجی

عمه: آجی دوست داری؟

تو به خاطر اینکه نارحت نشه سریع گفتی: داداشی

و باز عمه گفت: داداشی دوست داری؟

و باز تو برای اینکه ناراحت نشه گفتی: اصلا هر دوتا....مامانی هر دو تا بیاره

این لحظه آمین همه بلند شد . به مامان گفتن خوب ایشالله دومی دوقلو میشه و منو داریتعجب

حالا چند تا عکس از فسقل مامان

بزرگ شدی و اختیار از کفمان رفت و توشدی پشت میز نشین

جناب سروان مامان...این لباس رو مامان جون برات خرید

واما......خیلی وقت بود که میخواستم از نماز خوندن پسری در کنارمون عکس بزارم که تا الان طول کشید

پسری سخت در پیدا کردن دعای فرج

بالاخره پیدا میکنه و میخونه

پسری چکش بدست بعد از زدن بنر زیارت قبولی که برا دایی جون چاپ کرد و میخواست که خودش هم به دیوار وصلش کنه

 

 

 

 

پسندها (5)

نظرات (9)

میترا
30 آذر 93 15:05
سلام دوست نی نی وبلاگ مهران کوچولوی من تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده خواهشا بیایید بهش رای بدیدشماره 1000891010 به کد 46 یادتان نرود
بابایی امیررضا
30 آذر 93 17:23
عزیزم خیلی با حال نوشتی. انشالله خداوند به ما لیاقت بچه ای صالح رو بده و بتونیم اهل بیتی تربیتش کنیم. قربون پسرم برم با اون نماز خوندن و دعا خوندنش
مامان امیررضا
پاسخ
ممنون همسر عزیزم....ان شا الله
حمیده
1 دی 93 0:53
عمه فدااااای شیرین زبونیات.... ولی من پرسیده بودم داداشی دوس داری یا اجی. مامانی اصلاحش کن و گرنه تاریخ زندگی این بچه غلط نوشته میشه😉😉😉😉 ولی امیررضا ای خندیدم ای خندیدم دیشب. قضیه از این قرار بود که مصطفی پسرعمه امیررضا یه ماشین کنترلی اورد خونه عزیز امیررضا. این بچه هم ذوق کرده بود دوست داشت باهاش بازی کنه. به من گفت عمه حمیده نگاه کن ماشین راه میره. منم واسش روشن کردم اما یه خرده که بازی کرد مصطفی سریع اومد ازدستش گرفت گفت میخواین بریم. حالا هرچی ما میگیم بزار بمونه فردا بیار ببر قانع نشد و گفت فردا میخوام با پسرعموم مسابقه بزاریم. خلاصه قرار شد ما پسرعمه مصطفی و مامانش رو تا خونه مامان بزرگ مصطفی ببریم و خودمون بریم خونه. رسیدیم خونه رفتم پیاده شم صندلی پشت رو نگاه کردم چیزی جانمونه دیدم یک عدد کنترل ماشین اونجا افتاده😁😁😁😁 آه امیررضا مصطفی رو گرفته بود. این بود خاطره ای از امیررضا😄😄😄😄
مامان امیررضا
پاسخ
ای وااااااااااااااااااااااااااااااااای ببخشید دیگه عمه جونی...اصلا روایتم مشکل داره چون نقل قول از عمه زینب بود یادم فته بود که شما بودی ببخشید......بله دیگه اه پسرم گیرائه مواظب باشین
گهواره
1 دی 93 2:30
خیلی خوب باهاش کارمیکتیا! چه خوب اول سوره توحید...اول کار باید روی توحید بچه کار بشه!بعد مسایل دیگه...
مامان امیررضا
پاسخ
ممنون از لطفت.....منم با این مساله کاملا موافقم
مامان گلشن
1 دی 93 12:47
سلام وزیارت برادرتون قبول.انشاالله بارها وبارها نصیب وقسمتشون باشه کربلا.
مامان امیررضا
پاسخ
ایشالله همین امر برای شما اتفاق بیوفته و بارها بارها نسیبتون کربلای معلا بشه
مامان گلشن
1 دی 93 12:52
من برای گل پسرمون.صدقه کنار گذاشتم.قربون اون نماز خوندت برم .اینو جدی گفتم.وبارها وبارها خدا رو شکر که از همین سن اقازاده رو تشویق به نماز میکنین.افرین به این مامان وبابا
مامان امیررضا
پاسخ
ممنون از لطفت....ایشالله که تو امر موفق باشیم برای پسری پایدار بمونه
مامان نازنین زهرا
2 دی 93 13:02
خصوصی دارین عزیزم
مامان امیررضا
پاسخ
ممنون از اینکه ما رو جزء دوستانتون دونستید
مامان مهدیه
6 دی 93 21:53
عزیزم لباس پلیسشووو
مامان زکریا
20 دی 93 10:55
سلام ای جونم چه کار جالبی کردید از طرف امیر رضا جون بنر زدید زیارت دایی جونش هم قبول باشه ان شالله خودتون به همین زودی ها مشرف بشید
مامان امیررضا
پاسخ
سلام....ممنون...همچنین به زودی قسمت شما و خانواده محترم