اولین قطار سواری امیررضا
پسر نازم سلام....
پنجشنبه پسری به همراه همکارای مامانی یه سفر یه روزه به شهر زیراب و امام زاده عبد الحق داشت.
این اولین سفر امیررضا با قطار بود......
گل پسری تو این سفر کلی مامانیش رو خسته کرد...
از صبح که رفتیم تا بعد از ظهر که برگردیم شاید مامانی 10 دقیقه نتونست بشینه.....
از بس پسری حیاط امام زاده رو متر کرد.....
اونقده خسته شد که وقتی برگشتیم خونه مادر جون منتظر باباییش بودیم خوابید حتی وقتی بغلش کردم بیدار نشد؛ اخه معمولا اگه خوابیده باشه با بغل کردن بیدار میشه.....
اینم عکسای گل پسری با کلی آتیش سوزوندن...
ایستگاه قطار با بابایی منتظر اومدن قطار
اینجا.......
اقا امیررضا علاقه خاصی به توپ بازی داره....
وقتی بازی بچه ها رو دید خود به خود.......
دیگه رفت.......
تازه می خواست توپ اونا رو ازشون بگیره و خودش بازی کنه...
اینجا هم توپ کوچیکی براش برده بودم رو دادم بهش بازی کنه
اما.....
اما.......اقا دیگه توپ خودش رو قبول نداشت....
در نتیجه......
بله.......
اینجا دیگه مامانی مجبور میشه که بره و براش یه توپ بخره....
و.......
بازی پسری.....
اینجا هم موقع برگشت تو ایستگاه منتظر قطار.....
از قیافه پسری کاملا خستگی و بی حوصله شدن مشخصه...
اینجا هم سوار قطار داریم برمیگردیم منزل
شب هم تولد پسر عمه مصطفی یا به قول امیررضا دادا بود....
این کیک تولد که دست پخت عمه حمیده جونه......
اینجا پسری .....
در فکر شکار کیک.....و خوردنش....
اینجا پسری می خواد شمع رو فوت کنه.....
بعد از خاموش کردن بازم ول کن ماجرا نبود......
شمع روشن کردن از ما......فوت کردن از ایشون.....
اینجا هم میخواد فشفشه رو از اجی زهراش بگیره.....