ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

فرشته آسمونی

عید دیدنی امیر رضا

با عرض پوزش به خاطر وقفه ای که به دلیل مسافرت عمه حمیده و عزیز جون امیر رضا به وجود اومد. این عکس گل پسری بغل عموجون به همراه بابایی ساعاتی بعد از سال تحویل برای سال تحویل رفتیم مزار شهدا همون جا هم اولین عیدی رو از عمه زینب گرفتی. عموجون هم ٢٥٠٠٠تومن عیدی داد. عزیز جون و عمه حمیده هم هشتمین روز عید از سفر کربلا برگشتن. شما عزیز دل مامانی  سرما خورده بودی تو ولیمشون زود خسته  شدی. ...
19 فروردين 1392

گردش اخر هفته امیر رضا جون

امیر رضا 15 فروردین با فامیل های مامانی به جنگل رفت. . عزیز دل مامان اون روز شما جلوی چرخ عموجون نشستی کلی دور زدی البته صورت نازت تو افتاب سوخت و غروب که اومدیم خونه کلی توبیخ شدیم. اینجا هم عمو مهرداد شما رو گذاشت روی زمین،شما هم مشغول کندن علف ها شدی و تو دهنت می ذاشتی.   ...
19 فروردين 1392

امیررضای گردشگر

الهی قربونت بشم که اینقده خوش مسافرتی... (اللهم صل علی محمد (ص) و آل محمد (ص)) جمعه امیررضا با مامان و باباییش رفته بودن چای باغ. عمو عسگری هم بود. عمو عسگری عموی مامانی و جانباز دفاع مقدس هستن. خیلی خیلی هم شما رو دوست دارن. این رو میشه از رو جوشهای صورت شما هم فهمید چای باغ یه جای خیلی خوشگله که ما خودمون هنوز نرفتیم.. عمه زینب وقتی عکساتو دید، میگه مگه اونجا چایی نداره فقط یعنی همچین عمه جونی داری شما... اینجا امیررضا جون بغل دایی جون عقیلشون تشریف دارن.الهی قربونت برم با اون لبخند قشنگت...     اینجا هم بغل دایی حسن هستی. دایی حسن هم دایی جون مامانه و هم دایی جون بابات. همه بچه کوچولوهای فامیل هم حداقل ...
13 اسفند 1391

امیررضا مهمون خونه عمه جون

خوب عکسهای جدید نداشتم که بزارم چرا منو دعوا میکنین؟ میبینی عمه جونی... عمه جونت رو دعوا کردن عزیز دل مامان و بابایی شنبه شب رو مهمون خونه عمه جونیش بود.  این هم عکسهای گل پسملی خونه عمه جونی لباسمو بزارم کنار خودم...  چه فیلم قشنگی داره... میزارم کنار خودم... حالا کسی که برنمیداره لباسمو..با دستم دارمش کسی خواست ورش داره نزارم عمه جون چیکار به لباسم داری اِ اِ اِ لباسمو چرا برمیداری الهی عمه فدات بشه... نگاه چه قشنگ میشینه....پسری دیگه بزرگ شده.. تازه به جز شیر مامانی فرنی هم میخوره.. الهی قربون اون لپای خوشگلت برم... لباتو چرا میخوری؟ مثل این پیرمردا که دندون ندارن! دقی...
6 اسفند 1391

مشتی امیررضا!!!!!

امیررضا جوون برای روزهای آخر ماه صفر یه سفر زیارتی رفته بود مشهد...  اینم عکساش... الهی قربونش برم... وای که چه سرد بوده هوا...   ا ا امیررضا در حال خوندن زیارتنامه.... امیررضا بغل مامانی زینب...  دوستت دارم............... ...
27 دی 1391

بدون عنوان

امیررضا تو بغل دخترعمه حدیثه (قهرمان کاراته) چی رو داری با تعجب نگاه میکنی؟؟؟؟ فینگیلی... جدیدا برا عکس گرفتن اونقده شیطونی میکنی که باید اونقدر ازت عکس بگیریم تا یکیش خوب دربیاد... آخی نگاه پسملی چه لباسایی میپوشه... مادرجون برات خریده .. تازه شم میخوایم برات کلاه نایک و کفش کاپا هم بخریم  کلا تریپ اسپورت شی گل پسر چی رو دیده که این همه تعجب کرده...     ...
12 دی 1391

روضه حضرت رقیه (س)

امشب شب شهادت حضرت رقیه (س) بود. خونه شما روضه بود. کل بعد از ظهر که به گفته مامانی و خاله جونی خوابت هر چند دقیقه یه بار بود. اما اذیت هم نکردی. خاله جوووووووووووووووووووووووونیت هی خوابت میکرد بعد شما هم ده دقیقه بعد چشمای خوشگلت باز بود و آروم واسه خودت اطرافتو نگاه میکردی.  پدر جون روضه رو خوند و رسید به مداحی دایی محمد (دایی مامان و بابا). وای امیر رضای عمه، تا دایی شروع کرد به مداحی و یه خرده سوز گرفت شما با یه حالت فوق العاده نازی(نمیدونم چطور بگم. دیدین بچه ها یه حالت خاصی انگاری ناراحت شده باشن لباشون رو ورمیچینن و شروع میکنن به گریه) شروع کردی به گریه کردن. یعنی دلم برات کباب شدااااااااااااااااااااااااااااااا. مادرجووووووووو...
29 آذر 1391