روضه حضرت رقیه (س)
امشب شب شهادت حضرت رقیه (س) بود. خونه شما روضه بود. کل بعد از ظهر که به گفته مامانی و خاله جونی خوابت هر چند دقیقه یه بار بود. اما اذیت هم نکردی. خاله جوووووووووووووووووووووووونیت هی خوابت میکرد بعد شما هم ده دقیقه بعد چشمای خوشگلت باز بود و آروم واسه خودت اطرافتو نگاه میکردی.
پدر جون روضه رو خوند و رسید به مداحی دایی محمد (دایی مامان و بابا). وای امیر رضای عمه، تا دایی شروع کرد به مداحی و یه خرده سوز گرفت شما با یه حالت فوق العاده نازی(نمیدونم چطور بگم. دیدین بچه ها یه حالت خاصی انگاری ناراحت شده باشن لباشون رو ورمیچینن و شروع میکنن به گریه) شروع کردی به گریه کردن. یعنی دلم برات کباب شدااااااااااااااااااااااااااااااا. مادرجوووووووووووووووووووووونت هم که طاقت گریه تو فینگیل بچه معصوم رو نداره سریع بردتت تو یه اتاق دیگه و آرومت کرد.
الهی قربونت برم.
اینجا شما بغل عمه جووووووووووووووونی هستی، موهات رو هم پسرعمه مصطفی با خشانت تمام به این روز دراورد. این شال مشکی هم پسرعمه گذاشت گردنت.
الهی عمه فدات بشه که تو اینقده مظلومی. دوست داررررررررررررررررررررررررم
عمه حمیده