اولین عید فطر امیرضا جون
امسال اولین عید فطر امیرضا جون بود. عزیز دلم ایشالله سال بعد بهتر بتونیم ماه مبارک رو با همدیگه درک کنیم. صبح من و بابای امیرضا جون برای نماز عید فطر رفتیم مسجدالبته اقا امیرضا خونه پیش عمه فاطمه خوابیده بود که اگه میومد فکر نکنم میذاشت نماز بخونیم، بعد نماز با هم رفتیم مزار شهدا از اونجا ما رو برد خونه حاجی بابا، حاجی بابا پدربزرگ مامان و بابایی امیرضا جونه.
بابایی امیرضا جون شیفت بود به خاطر همین خیلی تو جمع خانوادگی جاش خالی بود. امیررضا خیلی بابایی شده که البته من از این اتفاق خیلی خوشحالم، وقتی بابایی می خواست بره سر کار خیلی گریه کرد و عمه فاطمه اونو برد بیرون چرخوند تا اروم شد.
دومین روز تعطیل هم مامانی و امیررضا با هم بدون بابایی رفتن ییلاق و غروب برگشتن. بابایی همراه ما نیومد چون می خواست به آقاجون گل پسری کمک کنه برای برداشت برنج.
متاسفانه نتونستیم از این دو روز از گل پسری عکس بگیریم ایشالله تو پست بعدی جبران میکنم.