اولین مسافرت آقا امیررضا
چه رنگهای قشنگی داره جنگلهای شمال تو فصل پاییز... الحق که خدا بهترین نقاشه...
بابایی که این ژست شما رو دید گفته بود ببین پسری من داره اذان میگه..... منم این عکس رو گرفتم که بعدا خودت ببینی و بزرگتر که شدی مثل پسرعمه مصطفی تو مسجد محل اذان رو تو بگی...
سناتور بابایی داره تو این عکس تمرین میکنه واسه 22 بهمن که بیاد راهپیمایی و شعار بده....
این عکستو خیلی دوست دارم گل پسری عمه... تو مسجد جمکران این عکسو برات گرفتیم... وسط نماز یه کوچولو گریه کردی که خادم مسجد اومد بغلت کرد و آروم شدی.. در کل تو این مسافرت زیاد اذیت نکردی.. تازه شم شوهر عمه هم کلی ازت تعریف کرد که امیررضا چه پسر خوبیه.. الهی عمه فدات شه.. این عکسو گذاشتم تصویر زمینه گوشیم بعد که گوشیمو باز میکنم این عکستو که میبینم دلم وا میشه... هزار تا بوووووس برای آقا امیررضای گل
اینجا بعد از ولیمه حاج عمو جوون که آقاجوون همراه عزیزاینا رفت من به بابایی و مامانی و شوهر عمه پیشنهاد دادم بریم خونه خاله جوون. اونها هم قبول کردند بعدشم دوباره برگشتیم حرم حضرت معصومه (ع) که برای پسری خوشملمون واسه محرم لباس مشکی بگیریم. بعد از اینکه لباس رو گرفتیم یه عکس یادگاری هم با گنبد حرم حضرت معصومه (ع) انداختی.. آخی همش خواب بودی ولی ما همینطور ازت عکستو گرفتیم
کلهم تو مسیر رفت و برگشت خواب بودی... تازه برگشت که آقاجون ما رو تنها گذاشت و رفیق نیمه راه شد، مامانی بین من و خودش برای شما همچین تختخوابی درست کرد تو ماشین، که شما تو بغل دیگه اذیت نشی... شما هم تا تونستی خوابیدی...
دوستت دارم گل پسر... هزار هزار تا بوووس ....