این چند وقت
سلام به امیررضای گلم همه دوستای خوبم
امروز چهاردهم ماه مبارک رمضان هست.......چهارده روز از این ماه مبارک گذشت هیچ استفاده ای نکردم ایشالله بتونم از روزهای باقی مونده بهتر استفاده کنم...
این چند روز ما روزمرگی های خودمون رو داشتیم با این جتگلی پسر سرگرم بودیم......
صبح مامانی و امیررضا معمولا تا ساعت 10 الی 10.5 خواب تشریف داشتن در صورتی که بابای زحمتکش امیررضا صبح زود میره سر کار دنبال یه لقمه نون حلال.....پسری بعد از صرف صبحانه مشغول بازی میشه تا باباییش اگه شیفت نبود بیاد خونه و تا وارد خونه شد اقا امیررضا اماده و به باباجون میگه: بریم
بابایی در جوابش میگه: کجا پسری؟
پسری: مسجد
بابایی: برا چی؟
پسری:نماز
وبا همدیگه میریم برا نماز ظهر و عصر......بعد از ظهر هم بعد خواب من مشغول درست کردن افطار و پسری یا تو حیاط مشغول اب بازی یا موتور سواری و یا خونه عمه سکینه مشغول بازی با اجی ها
بعد از خوردن افطار دوباره برنامه ظهر رو داریم پسری به باباش میگه بریم.........
شب هم که تا پسری دلش به حالمون بسوزه و بخواد بخوابه زودش ساعت 1.5 الی 2 نیمه شبه
خیلی وقت بود از پسری عکس نمیذاشتم دلیلش هم این بود پسر گل ما زده رم ریدر رو خراب کرد حالا بردم درست کردم این عکسا مال قبل از ماه رمضونه......
اولین ییلاق رفتن پسری در سال 93
اگه گفتین پسری کجا نشسته و داره بازی والیبال خانواده رو میبینه........
بله.......................رو دیوار
پسری داره به مامان جون کمک میکنه برا درست کردن اتیش تنور
امیررضا مشغول تماشای اردکی های مامان جون و گاوهای رهگذر
پسری سخت مشغول کار
امیررضا و عموجون
اینم اولین دریا رفتن پسری...................
من فکر میکردم امیررضا بترسه ولی نه مثل اینکه از قبل بیشتر علاقه نشون داد.....
اینجا هم گریه پسری برا یه لحظه بیرون اوردنش از اب
این هم ناهار اون روز به قول پسری اباب...
من اباب دوس دالم.....
پسری در انتظار اباب