ما اومدیم
سلام به امیررضا و همه دوستای گلم
خیلی وقته که میخوام بیام و وبلاگ این پسر طلا رو بروز کنم ولی شیطنت های این پسملی و هم کارهای خودم این اجازه رو نداد.
الانم که دارم مینویسم استرس امتحان دارم......سه شنبه 27 اسفند امتحان دارم 10 تا کتاب که هنوز وقت نکردم هیچ کدوم رو بخونم
این چند وقت درگیر کلی کار بودم.........اول از همه مامان رفت تهران و عمل کرد و درگیر مهمونهای خونه اونا بودم که برا عیادت می اومدن........بعد از اون کارهای عملی که برا کلاس های ضمن خدمت باید انجام میدادم.......امسال هم باید خونه تکونی خونه خودم رو میکردم و هم خونه مامان........تازه از همه مهم تر باید خرید عید رو هم انجام میدادیم..........دیگه جونم براتون بگه درس که نگو......خلاصه اصلا وقت نداشته و ندارم
الان هم برای جیگری مامان اومدم تا بنویسم که آخر سال 92 برا ما چقدر کار پیش اومد این عزیز دل مامان تحمل کرد.......دوری مامان وقتی مامان میره مدرسه و کلاس.......وقتی مامان داشت خونه تکونی میکرد کمک دست مامان بود......خلاصه آخر سال رو داریم با خیر و خوشی اما به سختی طی میکنیم.
اینم چند تا عکس از این چند وقت
اگه حدس زدین امیررضا کجاست؟؟؟
بله پسری رفتن رو چهار پایه به بابایی کمک کنه پرده خونه مادرجون اینا رو وصل کنه
اینجا سخت در تلاش برا بالا رفتن
بابایی رفته بالا تا شیشه خونمون رو تمیز کنه
امیررضا: باباجی باباجی........بالا
بابا جون امیررضا: نمیشه پسرم خطر داره
وقتی بابا جون نذاشت.......امیررضا هم تصمیم میگیره از همون جا با سختی تلوزیون تماشا کنه
مامان شما به بابایی بگو بالا
اینجا پسری قهر با مامانی و بابایی
مامان فدای پسر کاریش بشه
این چیه؟؟؟؟
فکر کنم یاد گرفتم
حالا یه کمی به مامانی کمک کنم
اینجا بابای مشغول تمیز کردن شیشه
مامانی هم مشغول بازی با امیررضا........تا پشتی ها رو این جوری دید یاد سرسره افتاد
امیررضا نه تنها به ما کمک کرد به بقیه هم کمک کرد
اینجا رستوران و امیرضا .......خودتون ببینین
اینم خستگی در کردن از نوع امیررضایی
اینم خرید رفتم همراه امیررضا
عزیز دل مامان دوستت دارم اندازه تموم ستاره های آسمون