ورود امیررضا جون به چهار ده ماهگی
سلام پسری......
سلام به دوستای گلش......
این تعطیلات برای ما روزهای پر کاری بود......
روز عید قربان من و امیررضا خونه بودیم تا پسری خوابش تکمیل بشه......ساعت حدود ٨ بابایی امیررضا جون اومد دنبالمون......رفتیم خونه حاجی بابا( بابا بزرگ من و بابایی امیررضا) برای کباب خوردن......
کباب خوردیم چه کبابی......
کباب امسال ما سوخت.......نتونستیم یه کباب درست حسابی بخوردیم
البته من و بابایی امیررضا جون و امیررضا تونستیم جبران کنیم......رفتیم خونه پدربزرگ بنده و اونجا چند تا سیخ کباب خوردیم.....
فرداش همه درگیر لباس خریدن برای جشن عقد عمه جون امیررضا بودیم.......
جمعه بعد از ظهر جشن بود و ما کل روز رو مشغول........
امیررضا جون توی این یک ماه کلی بزرگ تر شد و شیطون تر و با مزه تر........
هر چند نمی تونه حرف بزنه ولی با بی زبونی ما رو متوجه چیزی که می خواد میکنه...
عمه گفتنش هم ردیف شد.......
پسری دیگه کاملا راه میره......البته از بس عجله داره افتادن هم میوفته.......دیگه میتونه دست هاش رو روی زمین بزاره خودش بلند شه......
وااااااااااااااااااااااااااای که نمیدونین دیدن هر کدوم از این صحنه ها که نشونی از بزرگ شدن پسری هست چقده برای من و باباییش لذت بخشه........
اولین شکستنیه پسری هم توی این ماه بود....رفت داخل کابینت و یکی از ظرف ها رو انداخت و شکوند.....الان میخوایم بریم خونه مادرجون امیررضا.......عجله داریم .....
در اولین فرصت عکس های شیرین کاری های پسری رو براتون میذارم......