22 ماه با هم بودن
سلام به امیررضای عزیز و دوستای گلم
امیررضای عزیز 21 ماهش تموم شد و وارد 22 ماهگی شد........................
22 ماه با هم بودن................22 ماه از بودن امیررضا تو خانواده ما میگذره
امیررضایی که این روزها گل سر سبد خانواده شده و با شیرین زبونی هاش دل همه رو برده.....
با عزیس عزیس گفتنش....
با مامان جون گفتنش.....
با پدرل جون گفتنش.....
با آقاجون گفتنش....
با عمه سییکینه گفتنش....
عمه دینب گفتنش....
عمه حمینه گفتنش.....
عمه نومونه(فاطمه) گفتنش.....
عمواسیل(اسماعیل) گفتنش.....
دایی جون گفتنش.....
دندایی گفتنش......
عمو میرداد گفتنش.......
خاله جون گفتنش.......
خلاصه با شیرین زبونی هاش.......
وقتی خونه مامان جونش میریم.......با این شیرین زبونی هاش تقاضاهاش رو پیش میبره.....
وقتی همراه مادرجونش میره بیرون.......
مامان جون من می خوم.......
مامان جون: چی میخوری........
امیر: من دوست داام....
مامان جون: چی؟
حالا تقاضاهای امیررضا: بیکوسیت.....بسنی.....گیاس.......
یادش بیاد هر وقت روز یا شب......مامان بیا.....بیا.......اتاق.....
کیتاب کیتاب.......بخون بخون
قرآن خوندنش که نگو.........قرآن میاره جلوش شروه میکنه......
فعلا سوره توحید فقط آخراش رو بلده.......
بسیم رحیم
احد.....و الله صمد......و یولد و لحد
حالا اینا رو با صوت میخونه......
متاسفانه رم گوشیم گم شده و از امیررضای عزیز نمیتونم عکس بذارم......ایشالله همه عکساش رو یه دفعه میذارم.......
گل پسری خیلی خیلی دوست دارم........سایه قرآن روی زندگیت باشه.......
دوستای گلم ببخشید که تو این چند وقته خیلی کم بهتون سر زدم و شما لطف داشتین و جویای احوالمون بودین.......
خیلی خیلی دوستتون دارم