برگی دیگر از خاطرات امیررضا جون
سلام به امیررضای عزیزم و همه دوستای گلم
پسری مامان خیلی خیلی ببخشید که اومدنم خیلی طولانی شد و از خاطراتت کم نوشتم
این ماه پر از ماجرا و اتفاق بود...شما یک ماه بزرگ تر شدی
اوایل بهمن ماه قسمت شد تا بعد از امتحانات بابایی همراه خاله و دایی من و بابایی بریم مشهد...جای همه دوستان خالی خیلی خوش گذشت...بعد از چند سال موقعی رفتیم که به نسبت حرم خلوت تر بود و از این خلوتی نهایت استفاده رو تا میتونستیم کردیم
امیررضا هم که برای خودش دنیایی داشت از قدم زدن تو اون صحن و سرا لذت میبرد و ما هم سعی می کردیم که پسری خاطرات شیرینی از یه گنبد و حوض و حرم و.... داشته باشه و براش بشه یه یادگاری
در قسمت پایین عکسای این سفر رو گذاشتم
دومین اتفاق این ماه خونه خریدن خاله جون امیررضا بود و یه چند روزی ما مشغول کمک کردن به خاله جونی برا تمیز کاری و اسباب کشی بودیم و پسری کلی خسته شد و کلی به خاله جون کمک کرد
سومین اتفاق که اتفاق نسبتا بدی بود این بود که پسری مریض شد و بهونه گیر تقریبا یه شب تب مبکرد و تبش خیلی بالا میرفت و روز بعد خوب و هیچ اثری از اون تب نیود و دوباره بعد چند روز تکرار میشد و از این بابت من و بابایی امیررضا خیلی نگران بودیم
پیش چند تا متخصص اطفال هم بردیم و هموشون یا تشخیص نمیدادن و الکی یه چیز میگفتن و یا میگفتن ببرین پیش یه دکتر دیگه تا اینکه بعد سه هفته تونستیم پیش دکتر فوق تخصص عفونت اطفال ببریم ( البته این اقای دکتر مطب نداره و باید میبردیم بیمارستان محل کار بابای امیررضا) و از اونجایی که در هفته فقط دو روز هست همش هم در مرخصی به سر میبره شد بعد سه هفته.....
ما فکر میکردیم که دکتر حتما براش ازمایش مینویسه و از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون خیلی نگران شدم، بعضی ها منو از بعضی مریضی های سخت ترسوندن تا اینکه با یه معاینه ساده دکتر گفت: دچار گوش درد شده و گوشش عفونت کرده حالا امیر با خوردن اون دارو ها بهتر شده و سه شنبه باید باز ببریم تا معاینه کنه گفت که اگه تو این هفته با مصرف دارو بازم تب کرد باید براش ازمایش بنویسه فعلا که خدا رو شکر خوبه
وقتی ادم پاش به بیمارستان باز میشه و مرضی خیلی از ادم ها و الخصوص بچه ها رو میبینه با کلی ناراحتی میاد خونه اما یادش میوفته که هر روز و هر ثانیه باید خدا رو هزاران بار شکر کنیه بابت سلامتی خودش و خانوادش
خدایا شکر........شکر.......شکر
اینم عکسای این چند وقت
خدا قسمتمون کرد اوایل بهمن ماه رفتیم پابوس اقا امام رضا(ع)
محمد مهدی( پسر خاله بنده) امیررضا عشقم، نرگس جونم(
T
جیگر مامان اولین شب داره به اقا سلام میده
اینم برف بازی بین راه
امیررضا تو این سفر بازی با پلی استیشن رو یاد گرف
امیررضا عاشق بالا و پایین رفتن از این پله برقی شد ....بابایی بریم بالا....بابایی بریم پایین
و این پرسه باید دو یا سه بار تکرار میشد تا اقا راضی به رفتن به حرم و یا خونه میشد
ناهار برگشت....و درخواست میز جدا از این سه فسقل
اینم عشق عمه جونی که کلی بزگ شده و ناز
دو تا جیگز من
بله دوستان حدس بزنین اینا چیه روی زمین؟
کرم که توسط امیررضا رو زمین پخش شده
و پسری بعد از نوش جان کردن کرم ها
پسری : مامانی دهنم
چی خوردی: بستنی
مامان: دهنم
اخه مگه این بستنی پسر
اینجا هم عسل مامان مریض شد تو تب میسوخت بعد از چند هفته دکترای مختلف خدا رو شکر حل شد و الان خوب شدی
خاله جون پسری خونه خرید و عشق مامان داره تو تمیز کردن خونه کمک میکنه