آغاز مبارک
سلام به امیررضای مامان و دوستان عزیز
شب بود. سالهای سال از شب میگذشت. مردمانی همه محکوم به ناموزونی روزگار خویش، با دستهای سیاهشان زندگی را زنده به گور میکردند. صدایی حتی اگر از آسمان می آمد، در طنین نعرههای مست و واژه های جاهل گم بود. سرزمین بود و قحط سالی آدمی... و خدا ناگفته مانده بود در سنگ سنگ آن دلهای پشت به آفتاب.
و آمد آفتابی از پس این ابرهای جلالت تا روشن کند این سیاهی را
محمد(ص) آمد و با آمدنش زمین را پر از نور کرد
نور دیانت.......نور محبت......نور مهربانی
او آمد؛ با ردایی همه از واژه و سرمایه بی بدیل زندگانی، با قامتی از صدای ماندگار خداوندگار، با چشم هایی که روشنگر کوره راههای هستی تا امروز، با سینه ای که گنجخانه همه پاسخهای ناگفته و همه رازهای ناخوانده است.
محمد آمد، زمین سر از خواب خویش بلند کرد و صبح دمید.
به برکت سفره دستهای سبز آن معجزه، خدا مهربانتر شد با مردمان قدرناشناس، با قلبهای فتنهگر ناآرام و در کلام خویش، چنین سرود: «ای محمد! پروردگار تو این مردم را عذاب نخواهد کرد مادامی که تو در میان آنها زندگی کنی».
صدایش کن! دستهای او همیشه نزدیکند. کوره راهی در پیش نیست. راهها معلومند. پیامبر خورشید شبانه روز هستی است. بر دامانِ معصوم او چنگ بزن و رهسپار شو.
یا محمد(ص)
تا نام تو برده میشود، چراغ های صلوات، در جان لحظه ها فروزان میشوند. تا فضیلتی از تو گفته میشود، دلها از بوی گل محمدی زنده میشوند. یاد نویدبخش تو، درب های صبح را به رویِ ما می گشاید. قرآن تو، نزدیکترین راه رهایی است
قرآن، معجزهای است که از دستهای روشن تو به ما رسید و مرهمی شد بر داغهای همه روزه بشریت.
دنیا، شاداب و جوان میماند؛ اگر سطری از اندرزهای تو را به کار بندد؛ همچنان که منبر و مسجد و مأذنه از ذکر و نام تو فعال مانده اند.
تو را نشناختیم
یا رسول اللّه (ص) ، فقط میدانیم که نامت بر همه کائنات ترجیح دارد. چگونه میتوان شعاع دایره خوبیهایت را ترسیم کرد؟
تو را نشناختیم اما همه هستی ما از احترام به نامت میگوید که بیت بیت، قصیده های روشن در دلها میکاری و نور میپاشی در چشمهای خاک.