بنت الحسین و یه نذر
سلام به گل پسر مامانی و دوستان گلم
یه سال دیگه گذشت و رسید شب شهادت سه ساله حسین(ع)
سه ساله ای گه تو این سه سال زندگی سختی هایی کشید که خیلی ها در تمام عمرشون نمیکشند......داغ هایی دید که خیلی ها در تمام عمرشون نمیبینند
اتفاق هایی که خنده های کودکانه رو ازش گرفت
وقتی امیررضا با باباش بازی میکنه و صدای خندهاش تا به عرش بالا میره...دلم برای لحظاتی میره پیش سه ساله حسین و اون هم روزی در کنار بابا مشغول بازی بود و خندهاش تا به عرش بالا میرفت
اما........
و حالا بر سر اون خنده و بازی های کودکانه چی اومد
کودک سه ساله و خرابه های شام کجا؟
کودک سه ساله و سر بریده بابا کجا؟
کودک سه ساله و این همه درد دل با بابا کجا؟
حق داشتی که تاب نیاری و به 30 روز نرسیده به بابا بپیوندی و بازی ها و خندهای پدر و دختری رو در بهشت ادامه بدین
سه ساله ای که دست های کوچیکش گره های بزرگ رو وا میکنه
شبی که ما باید نذرمون رو ادا کنیم......نذری که به خاطر وجود امیررضا جونم
نذری که من و بابایی کردیم.....نذر کردیم خدا فرزندی سالم و صالح بهمون بده
خدایا.........نذرمون رو قبول کن و این پسر رو غلام در این خانه قرار بده تا به آخر عمرش حتی یه لحظه از صراط المستقیم خارج نشه
...................................................................................................................................
وقتی این مطلب رو مینوشتم دلم رفت پیش طهورای عزیزم....
طهورایی که او هم هنوز از فوت باباش 40 روز نگذشته...
طهورایی که هر لحظه دوستای بابایی رو میبینه از خاطراتش و بازی هایی که با بابا انجام میداد
خدایا...............
دلم پر از بغضه
بغض به یاد خانوم رقیه(س) و همه بچه هایی که تو این سن و سال بابای خودشون رو از دست دادن
شادی روح بابای طهورای عزیز صلوات