ثمره زندگیمون امیر رضا ثمره زندگیمون امیر رضا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

فرشته آسمونی

برف بعد از شش سال

سلام به عزیز دل مامان و دوستان عزیزم جمعه بعد از شش سال برف اومد مازندران................. برف برا همه بچه ها یه ذوق خاص داره............حتی برا ما بزرگترا........... پسری مامان هم کلی دوق داشت همش میگفت منو ببرین پشت پنجره و با دست نازش برف رو نشون میداد میگفت بف بف ولی مازندران و بعد از شش سال برف..........نیومد و نیومد حالا که اومد کلی خرابی به بار آورد........... نمیخوام سیاسی بنویسم یعنی تو وبلاگ پسری جاش نیست......با همین باریدن برف گاز خیلی جاها قطع شده......برق ندارن و آبشون هم قطع شده.......مناطق دیگه کل زمستون رو برف دارن ولی اینقده مشکلی که ما تو این چند روز داشتیم رو ندارن از استرس مردیم..............آخه اگه گاز&nbs...
16 بهمن 1392

سورپرایز از طرف یه دوست

سلام به امیررضای گلم و همه دوستان این پست برا تشکر از یه فامیل عزیز و یه دوست خوبه........     چند وقت پیش ........نمیدونم شاید حدود یه ماه پیش خانوم پسر عموی بابای امیررضا که  از دوستان وبلاگی هم هست ........بله این فامیل عزیز و دوست گل کسی نیست جز صدیقه خانوم عزیز مامان فاطمه جونی خودمون............ تو پیام ها گذاشت که آدرس ایملت رو بذار میخوام  یه چیز برات بفرستم.......چون خودم ایمیل نداشتم باید آدرس یکی از آشنا ها رو میدادم که آدرس خواهرشوهر عزیز حمیده خانوم رو دادم.........خلاصه تا اون چیز رو برامون بفرسته مخ من و یه خواهر شوهر دیگم یعنی فاطمه خانوم به کار گرفته شد که چی میخواد بفرسته.......
8 بهمن 1392

گل بود به سبزه نیز آراسته شد

سلام به امیررضا عزیز و دوستان گلم واااااااااااااااااااااای عزیز دل مامان و دوستان گلم نمیدونین.........این روزا وقتم کاملا پر شده.....برامون تا آخر اسفند پنجشنبه و جمعه ها کلاس ضمن خدمت گذاشتن......همین جوریش با این پسری گل نمیشد زود زود بیام حالا که اصلا نمیشه یعنی در واقع وقت نمیشه.....هم وقت با امیررضا بودنم کمتر شده وقتی میام خونه باید جبران کنم تا پسری یه موقع دچار کمبود محبت نشه و از طرفی باید به کارای خونه برسم......تازه باید درس هم بخونم دیگه از همین جا از همه دوستان که میان بهمون سر میزنن و من کمتر وقت میکنم بیام پیششون معذرت میخوام ایشالله هفته های آینده برنامه ریزیم بهتر میشه و جبران میکنم..... اینم چند تا عکس از جیگر م...
3 بهمن 1392

ورود امیررضا به 17 ماهگی

سلام به عشقم امیررضا عزیز و دوستان از اومدن امیررضای عزیز به زندگیمون 17 ماه میگذره.......     اومدنی که همه زندگیمون رو عوض کرد........ پسری مامان  که شیطون شده و با مزه........هر چند بودنش شب و روزمون رو قاطی پاتی کرد ولی همونشم شیرینه.......حتی برای یک لجظه دلم نمیخواد برگردم به روزهای آروم قبل از اومدنت...... وقتی حتی برای چند دقیقه میری بالا خونه عزیز جون و یا خونه عمه جون دلم برات تنگ میشه......سر کار رو که دیگه نگو......با اینکه خستم ولی دلم میخواد وقتی برمیگردم خونه بیدار باشی و وقتی میایم خونه اون مامایی گفتنت رو بشنوم و دلم غنج بره....   عزیزم دوستت دارم به ان...
28 دی 1392

بدون عنوان

    ا سلام به امیررضای عزیز و دوستان امروز جمعه است.......جمعه برای ما شیعیاان یه حس و حال دیگه ای داره....... جمعه ها یعنی انتظار.....انتظار ظهور فریاد رس بی کسان...... امسال سالروز به امامت رسیدن مولامون امام زمان(عج) مصادف شده با روز جمعه....... امیدوارم از یاران مولا باشیم.......اگه هم از یاران نبودیم از دشمنان اقا نباشیم...... خدایا خودت کمک کن تا امیررضا عزیز رو درست تربیت کنیم.......سرباز اقا بشه....... چندگاهیست وقتی می گویم:   «اللهم کل لولیک الحجة بن الحسن»   با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد         ...
20 دی 1392

سفرنامه مشهد آقا امیررضا

سلام به امیررضای گلم و همه دوستان ما به سلامتی برگشتیم..... جای همه دوستان خالی......تو اون روزها و اون حال و هوا مشهد بودن سعادتی بود...... شلوغ بود اما با صفا.....تو همه صحن ها همه یه جورایی مشغول عزاداری بودن از جمع 3 یا 4 نفره گرفته تا جمع های چند ده نفری...... هوا هم خیلی عالی بود.....روزهای آفتابی و شبهاش تا حدودی سرد.....ولی وجود اقا امام رضا سرمای شب رو برای همه قابل تحمل میکرد..... سعیم رو کردم که به امیررضا جون خوش بگذره و خاطره خوبی از حرم تو ذهنش باشه..... چون خودم زیارت های کوچیکیم رو خیلی دوست دارم هنوز خاطرات شیرینش برام مونده....وقتی میرفتیم حرم تا 9 سالگی همراه بابا میرفتیم.....من و داداشم....
15 دی 1392

یا غریب الغربا

سلام به امیررضای مامان و دوستان اون روزا یه دختر بچه بودم که تو رو به خاطر همبازی شدن با کبوترهای بقعت و آب خوردن از سقاخونتْ با کاسه‏های طلاییش، دوست ‏داشتم. اون چی که از تو در خاطر کودکانم مونده بود، نوازش پرهای رنگی خادمات  روی صورتم بود و عطر گلابی که وقت زیارت، لباسم را خوشبو می‏کرد. بابا منو  روی شونه‏هاش سوار می‏کرد تا میون خیل جمعیتی که گرداگرد ضریح نورانیت می‏چرخیدند، دستم به پنجره‏های ضریحت برسد و بتونم اون رو ببوسم. بعد، بابا یه گوشه می‏نشست و زیارتنامه می‏خوند و من روی سنگ‏های مرمر صحن آیینت، لی‏لی‏کنون بازی می‏کردم.. . حالا دیگر همه میگن  برا خودم...
9 دی 1392

هفته ای گذشت

سلام به امیررضای عزیز و دوستان هفته ای گذشت هفته ای پر از مشغله بود..... نتوستم بیام و وبلاگ گل پسری رو بروز کنم...... امتحانات بچه های مدرسه شروع شده و سر ما خیلی شلوغ.....به خاطر همین منم باید روزهای بیشتری میرفتم.... خلاصش این میشه که نیام وبلاگ جیگملی .... شنبه هفته ای که گذشت شب یلدا بود.......هر چند ما تو ماه صفر هستیم و  مناسبت های آخر صفر.... به خاطر همین فقط قصد ما صله و رحم و سر زدن به بزرگای فامیل.... شب یلدا بلندترین شب ساله.......میتونیم از این شب بهره های زیادی ببریم.....به قول یه بنده خدایی یک دقیقه زمان بیشتر برای عبادت خدا......امیدوارم  همه بتونیم استفاده کنیم..... اینم عکسای شب یلدا..... ما هر د...
8 دی 1392